نخلی

معنی کلمه نخلی در لغت نامه دهخدا

نخلی. [ ن َ ] ( ص ، اِ ) در تداول ، نخری. بچه اول زنی. ( یادداشت مؤلف ).
- شکم نخلی .
نخلی. [ ن َ ] ( ص نسبی ) چون نخل. به شکل نخل. مانند نخل.
- بواسیر نخلی ؛ آن بود که شاخها و بیخهای بسیار دارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

معنی کلمه نخلی در فرهنگ فارسی

در تداول نخری بچه اول زنی یا چون نخل یا مانند نخل .

جملاتی از کاربرد کلمه نخلی

شده نسر واقع بسان سه بیضه شده نسر طایر چنان شاخ نخلی
در ریاض سلطنت نخلی چنین هرگز نرست میوه‌اش خورشید تابان سایه‌اش ابر بهار
ای آنکه دست تربیت آفریدگار نخلی چو نخل همت تو با ثمر نکشت
نعمت شود زیاده به قدر زبان شکر نخلی است این که ریشه آن در دهان توست
شد عمر و، آه حسرتی از دل نشد بلند نخلی نکاشتیم درین جویبار حیف!
نخلی شد و بارش همه پیکان بلا گشت هر تخم، که ناز تو به باغ دل ما ریخت
نخلیست ولی ز موم بسته کز یک جنبش شود شکسته
مراد از هر دو کونت حاصل آید بر ورع داری ورع نخلیست کام هر دو کون اوراق و اغصانش
عشرت فصل بهاران خنده واری بیش نیست وقت نخلی خوش که پیش از غنچه بستن بار بست
کانیست طبع من که بود دانشش گهر نخلیست جان من که بود حکمتش رطب