معنی کلمه نخل در لغت نامه دهخدا
کسی کو شود زیر نخل بلند
همان سایه زو بازدارد گزند.فردوسی.هرآن باغی که نخلش سربه در بی
مدامش باغبان خونین جگر بی.باباطاهر.آن آتشی که گوئی نخلی به بار باشد
اصلش ز نور باشد فرعش ز نار باشد.منوچهری.تا به گفتاری پربار یکی نخلی
چون به فعل آئی پرخار مغیلانی.ناصرخسرو.گر رطب رنگ ناگرفته شد از نخل
نخل کیانی به نخل زار بماند.خاقانی.من آن آب نادیده نخل بلندم
که از جان من در من آتش فتاده.خاقانی.منم نخل و دی ماه نخل آمد اینجا
بهار کرم را بهائی نبینم.خاقانی.نخل چو بر پایه ٔبالا رسد
دست چنان کش که به خرما رسد.نظامی.شاخ و برگ نخل ارچه سبز بود
با فساد بیخ بندی نیست سود.مولوی.تخم خرما به یُمن ِ تربیتش نخل باسق گشته. ( گلستان ).
عسل دادت از نحل و مَن از هوا
رطب دادت از نخل و نخل از نَوی ̍.سعدی.شربت نوش آفریند از مگس نحل
نخل تناور کند ز دانه خرما.سعدی. || مجازاً، هر درخت. ( فرهنگ نظام ). درخت. ( ناظم الاطباء ) :
زعفران در کشور ما گریه بسیار آورد
نخل صندل دردسر در عهد ما بار آورد.میرزا رضی دانش ( از فرهنگ نظام ).پرورم دانش برای میوه نخل بید را
پختگان را خنده می آید ز فکر خام من.دانش ( از فرهنگ نظام ).همین در سر نمی باشد هوای فتنه عاشق را
تن منصور چون نخل کدو بر دار می پیچد.محمدقلی سلیم ( از فرهنگ نظام ).- نخل اَیْمَن ؛ نخله طور. نخله کلیم :