نخجیر کردن

معنی کلمه نخجیر کردن در لغت نامه دهخدا

نخجیر کردن. [ ن َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) صید. شکار کردن :
همی کرد نخجیر تا شب ز کوه
برآمد سبک بازگشت از گروه.فردوسی.همی کرد نخجیر و یادش نبود
از آنکس که با او نبرد آزمود.فردوسی.به نخجیر کردن به دشت دغوی
ابا باز و یوزان نخجیرجوی.فردوسی.گرت سوی نخجیر کردن هواست
هم از خانه نخجیر نکْنی رواست .نظامی ( ؟ )لعاب عنکبوتان مگس گیر
همائی را نگر چون کرد نخجیر.نظامی.همان چوگان و کوس آغاز کردند
همان نخجیر کردن ساز کردند.نظامی.

معنی کلمه نخجیر کردن در فرهنگ معین

( ~ . کَ دَ ) (مص م . ) شکار کردن .

معنی کلمه نخجیر کردن در ویکی واژه

شکار کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه نخجیر کردن

بدین‌سان روزها تدبیر کردند گَهی عشرت‌، گَهی نخجیر کردند
به نخجیر کردن ندارد درنگ شکیبا بود چون رسد وقت جنگ
بهر هر کاری بود اسباب آن کارت ضرور ورنه با دست تهی نخجیر کردن مشکل است
سوی دشت نخجیر کردند روی همه راه شادن و نخجیرجوی
که ناگاهان در آن نخجیر کردن قضا بردش کشان بربسته گردن
به صید اندر سگی توفیر کردن به توفیر آهو‌یی نخجیر کردن
چنین دید شاه جهانجو به خواب که بودش به نخجیر کردن شتاب
باب هجدهم اندر نخجیر کردن و رسم آن
دگر ره به نخجیر کردن شتافت کز اول گران‌مایه نخجیر یافت