معنی کلمه نخجیر کردن در لغت نامه دهخدا
همی کرد نخجیر تا شب ز کوه
برآمد سبک بازگشت از گروه.فردوسی.همی کرد نخجیر و یادش نبود
از آنکس که با او نبرد آزمود.فردوسی.به نخجیر کردن به دشت دغوی
ابا باز و یوزان نخجیرجوی.فردوسی.گرت سوی نخجیر کردن هواست
هم از خانه نخجیر نکْنی رواست .نظامی ( ؟ )لعاب عنکبوتان مگس گیر
همائی را نگر چون کرد نخجیر.نظامی.همان چوگان و کوس آغاز کردند
همان نخجیر کردن ساز کردند.نظامی.