نخ
معنی کلمه نخ در لغت نامه دهخدا

نخ

معنی کلمه نخ در لغت نامه دهخدا

نخ. [ ن َ ] ( اِ ) تای ریسمان. ( لغت فرس ). تار ریسمان. ( اوبهی ). یک تار رشته را گویند، خواه ابریشم باشد و خواه ریسمان. ( برهان قاطع ). گیلکی : نخ ( رشته ، نخ )، گنابادی : نخ . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). تار ریسمان و ابریشم و غیره. ( آنندراج ) ( از بهار عجم ) ( انجمن آرا ) ( از جهانگیری ). تار و رشته ، خواه ازابریشم باشد خواه از جنس دیگر. ( غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). رشته ای از پنبه و ابریشم که الفاظ دیگرش تار و ریسمان است. ( فرهنگ نظام ). رشته. ریسمان نازک ، خواه از پنبه خواه از ابریشم. ( فرهنگ خطی ). ریسمان. خیط. تار :
گدازیده همچون طراز نخم
تو گوئی که در پیش آتش یخم.فردوسی ( از اسدی ).چنان شدکه گفتی طراز نخ است
و یا پیش آتش نهاده یخ است.فردوسی.بی وفا هست دوخته به دو نخ
بدگهر هست هیزم دوزخ.عنصری.- نخ دادن شکر جوشانیده و جز آن ؛ شکر یا شیره را بدان حد جوشاندن وبه قوام آوردن که چون از آن برگیرند مانند نخی کشیده و ممتد شود. ( یادداشت مؤلف ).
- امثال :
نخ را کشیدند، نخش را کشیدند ؛ حاکمی ابله را گویند در ملأ بیشتر سخنان نه بر وجه صواب گفتی و وزیر یا ندیم هر بار او را در خلوت ملامت کردی ، در آخر ندیم ریسمانی به گُند او بست که اززیر بساط می گذشت و سر رشته به نهانی در دست ناصح بوده تا هرگاه او برخلاف مصلحت سخنی گوید رشته بکشد و گوینده از گفتار بازایستد. روزی بر سر جمع ناصوابی گفتن گرفت و مرد ریسمان بجنبانید، گوینده به آواز به حاضرین گفت افسوس که ریسمان را کشیدند. ( از امثال و حکم ).
|| زیلوی رومی. ( جهانگیری ) ( اوبهی ). و آن فرشی است بسی لطیف و منقش. ( جهانگیری ). پلاس و گلیم رومی باشد، و آن فرشی است بسیار لطیف و منقش ، و به عربی طنفسة خوانند. ( برهان قاطع ). طنفسه. زیلو. ( لغت نامه اسدی ). زلوچه شطرنجی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). قسمی از فرش. ( فرهنگ نظام ). جوری از جامه و گلیم های گرانمایه. ( فرهنگ خطی ). پلاس و گلیمی منقش و الوان بسیار اعلا که در هر دو روی آن کرک باشد. گلیمی کوچک که دارای کرکهای کوتاه بود. ( ناظم الاطباء ). فرش. بساط. گستردنی. ( یادداشت مؤلف ) :
بدیدم من آن خانه محتشم
نه نخ دیدم آنجا و نه پیشگاه.معروفی.خرامیدن کبک بینی به شخ

معنی کلمه نخ در فرهنگ معین

(نَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - رشته ، رشتة باریک از پنبه ، ابریشم و مانند آن . ۲ - صف .
(نُ ) (اِ. ) قدم به قدم رفتن دنبال کسی .

معنی کلمه نخ در فرهنگ عمید

۱. رشتۀ باریک از پنبه، پشم، ابریشم، الیاف مصنوعی، و امثال آن ها.
٢. واحد شمارش سیگار.
٣. [قدیمی] نوعی فرش لطیف.
٤. [قدیمی] نوعی جامۀ حریر.
۵. [قدیمی] نهال.
۶. [قدیمی] صف: بجوشید لشکر چو مور وملخ / کشیدند از کوه تا کوه نخ (عنصری: ۳۵۳ ).

معنی کلمه نخ در فرهنگ فارسی

رشته باریک، رشته باریک ازپنبه، به معنی صف گفته اند
( اسم ) آهنی که برزیگران بوسیله آن زمین راشیارکنند.
مغز استخوان نخاخه مخ .

معنی کلمه نخ در دانشنامه عمومی

نخ به رشته های باریک و بلندی گفته می شود که با روش های ریسندگی و از در کنار هم قرار گرفتن الیاف به وجود می آید و کاربردهای مختلف در صنایع نساجی دارد.
• دوخت: نخ جهت اتصال دو تکه پارچه به کار می رود.
• تولید پارچه: نخ جزئی اصلی و گاهی تنها جزء تشکیل دهندهٔ پارچه است.
• نخ طبیعی: از الیاف طبیعی گرفته می شود.
• نخ مصنوعی: از الیاف مصنوعی تولید می شود مانند پلی استر و …
• نخ مخلوط: از ترکیبی از الیاف مصنوعی و طبیعی تولید می شود.
نخ (رقص). نخ یا نخ کشان ( به انگلیسی: Floss ) یک حرکت رقص است که در آن کسی ( رقصنده ) پشت سرهم بازوانش را با مشتان گره کرده، از پشت تن به پیشان ( جلو ) ، بر هر پهلو می تاباند.
این نام از خود حرکت های رقص آمده است و دربرگیرنده «تاب دادن تند بازوها و مفصل ران با به کارگیری یک تکه بزرگ نخ دندان ناپیدا» است.
ویدیوهای این رقص وقتی در رسانه های اجتماعی مردم پسند شد که راسِل هُرنینگ ۱۵ ساله که به «کودکی با کوله پشتی» شناخته می شود، آن را در مه ۲۰۱۷، در پخش زنده ای از برنامه شنبه شب زنده هنگام اجرای آهنگ «سویش سویش» از کیتی پری انجام داد.
نخ به عنوان یک ایموت در بازی ویدیویی فورتنایت بتل رویال از اپیک گیمز از ۲۰۱۷ فرهنیده شده است. در دسامبر ۲۰۱۸، مادر هرنینگ یک کنش قانونی بر اپیک گیمز برای درشکستمان کپی رایت پر کرد.
این پلی گراوند گیمز را پیشرواند تا آن رقص را از فرتزا هرایزن ۴، بازی ویدیویی تازان ۲۰۱۸ بردارد تا از دعوای قضایی توند ( پتانسیل ) بپرهیزد.

معنی کلمه نخ در ویکی واژه

filo
spago
رشته، رشتة باریک از پنبه، ابریشم و مانند آن.
صف.
قدم به قدم رفتن دنبال کسی.

جملاتی از کاربرد کلمه نخ

ای دل تو نیز بی گنهی نیستی از آنک از دیدن نخستین بیرون شدی ز راه
از آنرو نخستین زدم خنده خوش که دیدم سرو خود این کینه کش
چون نیست شدم مرا چه باک است گر خواهم وگر نخواهم آمد
دگر نظر به مه آسمان نخواهم کرد به خواب اگر شبی آید رخ تو در نظرم