جملاتی از کاربرد کلمه نحوست
از نحوست هر زمانی دشمنانت را نفیر وز سعادت هر زمانی دوستانت را نقر
سعادتی به همه عمر اتفاق افتاد نحوستی به عوض در برابر استادش
حربهٔ اقبال گیر ساز ز طبعش فسان شو ز نحوست بری کن به سعادت مکان
هوا بگذار و بگذر از یبوست رها کن صورت عین نحوست
نام تو اوراق سعادت نبشت جاه تو الواح نحوست سترد
وگر آن ستاره ناگه، بفسرد از نحوست من از آفتاب غیبی شدهام سعید، باری
ز عمر و عیش ندارم نه لذتی و نه ذوقی چنین بود چو نحوست به روزگار درآمد
بگذر ز سعادت و نحوست که مرا ناهید به غمزه کشت و مریخ به قهر
نیش ستم در دل عقرب شکست بر اثرش راه نحوست ببست
دامن همت چنان در سطح هفتم چرخ کش کز غبار هر نحوست روی کیوان بستری