نحوست

معنی کلمه نحوست در لغت نامه دهخدا

نحوست. [ ن ُ س َ ] ( ع مص ) نامبارک و شوم بودن چیزی یا کسی. ( فرهنگ نظام ). نحوسة. || ( اِمص ) بداختری. نافرجامی. شآمت. بدبختی. نامبارکی. ( ناظم الاطباء ). ادبار. شومی. نحسی. نحوسة :
باد عمرت بی زوال و باد عزت بیکران
باد سعدت بی نحوست باد شهدت بی شرنگ.منوچهری.رجوع به نحوسة شود.
نحوسة. [ ن ُ س َ] ( ع مص ) بداختر گردیدن. ( منتهی الارب ). نحاسة. رجوع به نحوست و نحاسة شود. || ( اِمص ) بداختری. نافرجامی. ( آنندراج ). نحوست. رجوع به نحوست شود.

معنی کلمه نحوست در فرهنگ معین

(نُ سَ ) [ ع . نحوسة ] (اِمص . )نامبارکی ، شومی .

معنی کلمه نحوست در فرهنگ عمید

بداختر بودن، شومی، نامبارکی، بداختری.

معنی کلمه نحوست در فرهنگ فارسی

بداختربودن، شومی، نامبارکی، بداختری
۱ - ( مصدر ) شوم بودن نامبارک بودن . ۲ - ( اسم ) شومی نامبارکی نحسی : لشکر اسلام بدست ادبارونحوست خاک برسرکفار پاشیدند .

معنی کلمه نحوست در ویکی واژه

نامبارکی، شومی.

جملاتی از کاربرد کلمه نحوست

از نحوست هر زمانی دشمنانت را نفیر وز سعادت هر زمانی دوستانت را نقر
سعادتی به همه عمر اتفاق افتاد نحوستی به عوض در برابر استادش
حربهٔ اقبال گیر ساز ز طبعش فسان شو ز نحوست بری کن به سعادت مکان
هوا بگذار و بگذر از یبوست رها کن صورت عین نحوست
نام تو اوراق سعادت نبشت جاه تو الواح نحوست سترد
وگر آن ستاره ناگه، بفسرد از نحوست من از آفتاب غیبی شده‌ام سعید، باری
ز عمر و عیش ندارم نه لذتی و نه ذوقی چنین بود چو نحوست به روزگار درآمد
بگذر ز سعادت و نحوست که مرا ناهید به غمزه کشت و مریخ به قهر
نیش ستم در دل عقرب شکست بر اثرش راه نحوست ببست
دامن همت چنان در سطح هفتم چرخ کش کز غبار هر نحوست روی کیوان بستری