نحسی

معنی کلمه نحسی در لغت نامه دهخدا

نحسی. [ ن َ ] ( حامص ) بداختری. نافرجامی. شآمت. ( از ناظم الاطباء ). نامبارکی. شومی. مبارک نبودن. نحس بودن. نحوست :
به قدر هنر جست باید محل
بلندی و نحسی مکن چون زحل.سعدی.|| در تداول ، بدادائی. بدپک وپوزی. بهانه گیری بیجا. ننگی.

معنی کلمه نحسی در فرهنگ معین

(نَ ) [ ع - فا. ] (حامص . ) ۱ - شومی ، نامبارکی . ۲ - خشک سالی .

معنی کلمه نحسی در فرهنگ فارسی

۱ - شومی شامتنحوست مقابل سعادت .۲ - بدادایی بهانه گیری ( بیشتردرموردکودکان بکاررود ).

معنی کلمه نحسی در ویکی واژه

شومی، نامبارکی.
خشک سالی.

جملاتی از کاربرد کلمه نحسی

تو چه خر فتنهٔ خور چون شدی، ای نادان؟ اینت نادانی و نحسی و نگونساری!
ور بود بر چرخ گردنده همیشه سعد نحس خلعتم سعدیست کانرا هیچ نحسی نیست یار
بر ولی و خصمش از برجیس و از کیوان نثار سعد و نحسی کان دو علوی در قران افشانده‌اند
چونکه نحسی در دلت انداخت عکس گشت دل پیرامن آن دیو نحس
بیا این سفله را هالک کن و دستور مالک کن که نحسی در سقر خوش تر که سعدی در سقم باشد
هم درین نحسی بگردان این نظر در کسی که کرد نحست در نگر
هر جان که می‌گریزد از فقر و نیستی نحسی بود گریزان از دولت و سعود
پس نه سعدی تو که شوم و ابتری نحسی و از نحس هم آنسوتری
رفت بالا نرست از نحسی می بد را چه سود از جامش
رقیب مانع دیدار یار من شده است عجب ستاره نحسی دچار من شده است