جملاتی از کاربرد کلمه نحسی
تو چه خر فتنهٔ خور چون شدی، ای نادان؟ اینت نادانی و نحسی و نگونساری!
ور بود بر چرخ گردنده همیشه سعد نحس خلعتم سعدیست کانرا هیچ نحسی نیست یار
بر ولی و خصمش از برجیس و از کیوان نثار سعد و نحسی کان دو علوی در قران افشاندهاند
چونکه نحسی در دلت انداخت عکس گشت دل پیرامن آن دیو نحس
بیا این سفله را هالک کن و دستور مالک کن که نحسی در سقر خوش تر که سعدی در سقم باشد
هم درین نحسی بگردان این نظر در کسی که کرد نحست در نگر
هر جان که میگریزد از فقر و نیستی نحسی بود گریزان از دولت و سعود
پس نه سعدی تو که شوم و ابتری نحسی و از نحس هم آنسوتری
رفت بالا نرست از نحسی می بد را چه سود از جامش
رقیب مانع دیدار یار من شده است عجب ستاره نحسی دچار من شده است