معنی کلمه نجم در لغت نامه دهخدا
همچو من در میان خلق ضعیف
در میان نجوم نجم سها.مسعودسعد.نجم زحل سواددواتش نهم چنانک
جرم سهیل ادیم قلمدان شناسمش.خاقانی.بنده چون زی حضرتت پوید ندارد بس خطر
نجم سفلی چون شود شرقی ندارد بس ضیا.خاقانی.- نجم ثاقب ؛ رجوع به ثاقب شود : کان رأی الامام القادرباﷲ رضی اﷲعنه و قدس روحه نجماً ثاقباً. ( تاریخ بیهقی ص 300 ).
|| نبات بی ساق. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گیاه بی ساق. ( فرهنگ نظام ). مقابل شجر. ( از اقرب الموارد ). هر گیاه بی تنه که آن را به هندی بیل گویند، مثل درخت کدو وخیار و عشق و پیچان و غیره. ( غیاث اللغات ). هر نبات که تنه ندارد. ( السامی فی الاسامی ). هر گیاه که ساق ندارد. ( مهذب الاسماء ) ( بحرالجواهر ). رستنی بی ساق. ( دستور اللغة ). نجمه. یقطین. عدیم الساق. || ثیل. نام نباتی است که آن را ثیل نیز گویند. نجیل. نجیر. اغرسطس . ( یادداشت مؤلف ). || وقت معین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || حلول نجم ؛ حلول اجل. انقضاء و مدت. منقضی شدن. آخر شدن. برسیدن و سر آمدن مهلت. ( یادداشت مؤلف ). || اصل. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( المنجد ): لیس لهذا الحدیث نجم ؛ ای اصل. ( منتهی الارب ). || پارچه ای که در روزهای عید وشادی برای جمع کردن پول میگسترانند. ( ناظم الاطباء ). || بمعنی بیدگیاه است که گزمازج باشد، و آن ثمر درخت گز است که عرب ثمرةالطرفاء خوانند. نجمه. ( برهان قاطع ). کلمه عربی است. ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به نجم و نجمة شود. || وظیفه ازهر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آنچه از بدهی که در موعدی معین ادا شود. ( از المنجد ). قسط. ( یادداشت مؤلف ) : ملک عفو فرمود و از کرده و گفته او درگذشت بر قرار پانزده هزار درم که... به سه نجم به خزانه رسد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 107 ).
- نجم نجم ؛ مقسطه. ( یادداشت مؤلف ). قسط به قسط. قسطقسط. قسطی :