معنی کلمه نجدت در لغت نامه دهخدا
نجدة.[ ن َ دَ ] ( ع اِ ) یکی نجد. ( المنجد ). رجوع به نجد شود. || ( اِمص ) دلیری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( دهار ). مردانگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). شجاعت. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). || قوّت.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سختی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شدت. بأس. ( المنجد ). ( ناظم الاطباء ): رجل ذونجدة؛ ای ذو بأس و شجاعة. || ( اِ ) کارزار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطبا ). قتال. ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). || ترس. بیم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هول. فزع. ( المنجد ). ج ، نجدات. || ( مص ) دلیر شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). نجادة. رجوع به نجادة شود. || سخت بودن در کارزار. ( فرهنگ خطی ).
نجدة. [ ن َ دَ ] ( اِخ ) ابن عامر حروری حنفی. رئیس طایفه حروریه و از خوارج و مؤسس فرقه نجدات یا نجدیه است. وی به سال 36 هجری تولد یافت و به سال 66 هَ.ق. در یمامه خروج کرد، سپس به بحرین آمد و سرانجام در جوانی به سال 68 هَ.ق. کشته شد. ( از الاعلام زرکلی ج 3 ). رجوع به نجدات و نیز البیان و التبیین ج 1 ص 299و ج 2 ص 199 و ج 3 ص 87 و الکامل ابن اثیر ج 4 ص 98 شود.