معنی کلمه نجد در لغت نامه دهخدا
حال نه قال است که گفتن توان
وجد نه نجد است که رفتن توان.؟|| کار روشن آشکار. ( از اقرب الموارد ). || غم. اندوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطبا ). کرب و غم. ( اقرب الموارد ). || پستان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطبا ). ثدی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || درختی است شبیه درخت شبرم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || آنچه بدان خانه را بیارایند از فرش و گستردنی و بساط و بالش و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطبا ) ( اقرب الموارد ). آرایش خانه. ( غیاث اللغات ). اثاثه خانه. ( از فرهنگ نظام ). ج ، نجود، نجاد. || جای بی درخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مکان بی درخت. ( فرهنگ نظام ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || راهنمای ماهر و رسا. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). راهنمای ماهر. ( فرهنگ نظام ). دلیل ماهر. ( فرهنگ نظام ) ( اقرب الموارد ). || بدن باخوی. || چیرگی. غلبه . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || تشنگی اشتر که سیر نشود از آب. ( مهذب الاسما ). || پناه. ( غیاث اللغات ). || خوشی. ( سامی ). ( از غیاث اللغات ). || ( ص ) سخت دلیر. ( مهذب الاسما ). بی باک. ( سامی ). || دلیر درگذرنده در امور که دیگران در آن عاجز باشند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شجاع و دلیر درگذرنده درامور که دیگران در آن عاجز باشند. نَجِد. نَجُد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نجید. ( اقرب الموارد ) ج ، انجاد. || رجل نجد؛ مرد شتاب در حاجت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سریعالاجابة فی ما دعی الیه. ( اقرب الموارد ). نُجُد. ( المنجد ). که به چالاکی در پیشامدها اقدام کند. ج ، انجاد. || ( مص ) اندوهناک گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). غمگین شدن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || اندوهگن کردن. ( زوزنی ). || رنج دیدن. ( غیاث اللغات ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || روان شدن خوی بر اندام. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || اعانت کردن کسی را. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). یاری دادن. ( زوزنی ). || هویدا و واضح گردیدن. ( از منتهی الارب ). || غلبه کردن به شجاعت و چیره شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غلبه کردن بر کسی. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). مقهور کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).