معنی کلمه مکیدن در لغت نامه دهخدا
ایدون فروکشی به خوشی آن می حرام
گویی که شیر مام ز پستان همی مکی.کسائی.نه مرد نبردی تو خود کودکی
روا باشد ار شیر مادر مکی.فردوسی.زمانی سرانگشت را می مکید
زمانی خروشیدنی می کشید.فردوسی.اکنون جهان چنان شود از عدل و داد او
کآهوبره مثل مکد از ماده شیر، شیر.فرخی.خرد جز که نیکی نداند هگرز
ز نیکی که جز شیر مدحت مکد.ناصرخسرو.گرچه یزدان آفریند مادر و پستان و شیر
کودکان را شیر مادر خود همی باید مکید.ناصرخسرو.پستان مادر را بجویند و بگیرند و بمکند. ( جامع الحکمتین ص 204 ).
چونانکه شیر و شهد مزد طفل نازنین
تو شهد و شیر دولت و اقبال می مکی.سوزنی.در مستی لب مار دم کنده را مکیدن خطر است. ( کلیله و دمنه ).
او شیر ز زنگیان مکیده ست
چون زاید از او چنین خراید؟
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 117 ).
این خون همی مکید ز پستان به جای شیر
وآن همچنان که خرما خایید نوک خار.جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان ایضاً ص 196 ).شیشه پرخون که گرّامی مکد
بر امید نفع دل خوش می کند.مولوی ( از آنندراج ذیل گرا ).آب حیات بود و نبات و شکر به هم
آن شیر مادران که به طفلی مکیده اند.همام.یک روز گل از یاسمن صبح نچیدی
پستان سحر خشک شد از بس نمکیدی.صائب.و رجوع به مک زدن شود.
- لب مکیدن ؛ مزیدن آن را :
هم ساده گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی
پیغمبر مصریی به خوبی نه مکی
من بوسه زنم لب بمکم تو نمکی.عسجدی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).- || دندان بر لب فشردن از شدت پشیمانی یا خشم. لب گزیدن :
همه ره ز دانا همی لب مکید