مکیدت

معنی کلمه مکیدت در لغت نامه دهخدا

مکیدت. [ م َ دَ ] ( ع اِمص ، اِ ) بداندیشی. ( غیاث ). کید و مکر و فریب و خدعه. ( ناظم الاطباء ). مکیدة. سگالش. بدسگالی. دستان. حیله گری. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ج ، مکاید : و رای و مکیدت او بدانست و در هر یک خللی تمام و ضعفی شایع دیدم. ( کلیله چ مینوی ص 89 ). تا بوی مکیدت و رنگ عقیدت او در دیگران نگیرد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 256 ). ضمیر مکیدت از دشمن پنهان دارم. ( مرزبان نامه ایضاً ص 65 ). گفته اندمکیدت دشمنان و سگالش خصمان در پرده کارگرتر آید. ( مرزبان نامه ایضاً ص 116 ). بنیاد تأکید این دوستی رابه مکیدتی براندازم. ( مرزبان نامه ایضاً ص 147 ). لشکری که با او بودند از مکیدت نصر خبر نداشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 268 ). از مکیدت و شطارت شار تبسم کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 346 ). در ضمن احضار من مکیدتی عظیم و محذوری جسیم مدرج است. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 96 ). تمامت عالمیان بتخصیص اهل ایمان از شر مکیدت و خبث عقیدت ایشان برآسودند. ( جهانگشای جوینی ). از وقیعت حساد و مکیدت اضداد سلیم نمانیم. ( تاریخ غازان ص 71 ). || خبث. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مکیدة شود.
مکیدة. [ م َ دَ ] ( ع مص ) مکر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بد سگالیدن. ( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِمص ، اِ ) سگالش بد. ( دهار ) بداندیشی. ( آنندراج ). خدعه و مکر. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مکیدت شود. || خبث. ج ، مکاید. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه مکیدت در فرهنگ معین

(مَ دَ ) [ ع . مکیدة ] (مص ل . ) حیله کردن ، بداندیشی کردن .
(مَ دَ ) [ ع . مکیدة ] (اِ. ) مکر، خدعه . ج . مکاید.

معنی کلمه مکیدت در فرهنگ عمید

مکر، فریب.

معنی کلمه مکیدت در فرهنگ فارسی

مکر، فریب، بدسگالی، مکاید جمع
۱ - ( مصدر ) حیله کردن دستان ساختن . ۲ - ( اسم ) حیله گری چاره گری : [ شیر را آزمودم و اندازه زور و قوت او معلوم کرد و رای و مکیدت او بدانست و در هر یک خللی تمام و ضعفی شایع دیدم . ] ( کلیله . مصحح مینوی .۸۹ ) جمع : مکاید

جملاتی از کاربرد کلمه مکیدت

و حال بنده همین مزاج داشت که چند روز جوهر طینت او در بوته ابتلا و امتحان نهادند و به آتش قهر و سطوت، صفوت دادند و زمانه جافی در پایگاه حوادث، دستبردی نمود و سپهر شوخ چشم غدار، چشم زخمی رسانید. اما رای وزرای دولت و خرد و حزم پادشاه، پیش ضربت مکیدت دشمن، به دفع اذیت و رفع بلیت، حصنی حصین و جوشنی استوار بود، لاجرم کارگر نیامد. جف القلم بما هو کائن الی یوم القیامه و خاتمت مرضی و عاقبت مسعود روی نمود و به سد حزم و احتیاط خللی راه نیافت و به قوت رای پیر و بخت جوان ملک، عزیمت دشمن به امضا نرسید و روی نجح طلب در سطح آینه مراد خود ندید و ارادت او به نفاذ نینجامید و ضجرت و حدت بر طبع شاه مستولی نشد و فرصت او فایت نگشت.