منع

معنی کلمه منع در لغت نامه دهخدا

منع. [ م َ ] ( ع مص ) بازداشتن از کاری. ( تاج المصادر بیهقی ). بازداشتن. ( المصادر زوزنی ). بازداشتن کسی را از کاری و چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ). بازداشت و دورکردگی و دفع و رد و تعرض و ممانعت و نهی و نفی و انکار و مخالفت و مزاحمت.( ناظم الاطباء ). جلوگیری. بازداشت. ردع. کف. حظر. حِجب. ثَبر. صَدّ. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : معنی بخل از روی شرع منع واجب است از مال و به عرف و عادت منع فضل مال از محتاج. ( کشف الاسرار ج 2 ص 502 ).
گر قیامت را به صورت دید خواهی شو ببین
حشرونشر و دفعومنع و گیرودار وعفوومن.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 273 ).رد ومنعت حکم گردون را حنا بر کف نهد
در هر آن عزمی که تو نوک قلم کردی خضاب.انوری ( دیوان چ مدرص رضوی ص 24 ).هرکجا منع تو بگشاددر چون و چرا
بردر خانه تقدیر توان زد مسمار.انوری ( ایضاً ص 156 ).مراد از نصرت ظالم ، منع اوست از ظلم. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 113 ). اگر خصمی قصد او پیوستی ازچند منزل لشکر ایشان را بدیدی و دفع و منع ایشان رامستعد و وشکرده شدی. ( جهانگشای جوینی ). آنچه فرمودی از زجر و منع اگرچه تربیت است طایفه ای بر بخل حمل کنند. ( گلستان سعدی ). هرگاه... از جانب دل منعی و زجری نیابد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 261 ). از منع آن خللی دینی یا دنیاوی تولد نکند. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 71 ). منع آن سبب خلل مزاج و نقصان عبادات. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 71 ).
آنچه گویی نه بر آن منع بود غیر ترا
و آنچه سازی نه بر آن چون و چرا می آید.ابن یمین.عقلم گوید دلا مگر نشنیدی
منع چو بیند حریصتر شود انسان .قاآنی.منع بتان عشق فزونتر کند
ناز دل خون شده خون تر کند.ایرج میرزا.- قرارمنع تعقیب ؛ قراری مبنی بر ممانعت از تعقیب متهم که بازپرس پس از غور و دقت و مشاهده عدم کفایت دلایل ثبوت جرم صادر می کند. رجوع به قرار شود.
- منع تعقیب ( اصطلاح حقوقی ) ؛ ممانعت بازپرس از تعقیب متهم. رجوع به ترکیب قرار منع تعقیب شود.
- منع صرف ؛ ممنوع بودن از صرف و مراد این است که کلماتی تنوین و جر نپذیرند. اهل زبان به حکم استقرا دریافته اند که هرگاه دو سبب ازاسباب خاصی که نه سبب اند در اسمی باشد یا یک سبب که جانشین دو سبب شود، آن اسم غیرمنصرف می شود و اسباب منع صرف عبارتند از: عدل ، وصف ، تأنیث به تا، معرفت یا علمیت ، جمع، ترکیب ، وزن الفعل ، الف و نون زائدتان ،عجمه. ( فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ).

معنی کلمه منع در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (مص م . ) بازداشتن ، دور کردن .

معنی کلمه منع در فرهنگ عمید

بازداشتن کسی از کاری یا چیزی.

معنی کلمه منع در فرهنگ فارسی

بازداشتن، بازداشتن کسی ازکاری یاچیزی
۱ - ( مصدر ) باز داشتن جلوگیری کردن ۲ - ( اسم ) جلوگیری ممانعت : [ معنی بخل از روی شرع منع واجب است از مال و بعرف و عادت منع فضل مال از محتاج ... ] ( کشف الاسرار ۵٠۲:۲ ) یا منع تعقیب . جلوگیری بازپرس از تعقیب متهم .

معنی کلمه منع در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَنَعَ: منع کرد - باز داشت
معنی مُنِعَ: منع شد - باز داشته شد
معنی مَنّاً: منّت نهادن (منت به معنای آن است که نعمتی را که به کسی دادهای با زبان خود آن را بــــــراوسنگین سازی .یا به عبارت دیگر کاری را که برای او کرده ای بزرگ بشماری. از آنجا نعمتهایی که خدای تعالی به ما داده همه بزرگ و با ارزش است منت نهادن خدای تعالی پسندید...
معنی مِنَّا: از ما - از جانب ما
معنی مَمْنُوعَةٍ: منع شده
معنی حَرْدٍ: منع
معنی مَّنَّاعٍ: بسیار منع کننده - بسیار جلوگیر
معنی لَا تَعْضُلُوهُنَّ: باز ندارید - منع نکنید
معنی أُبْسِلُواْ: منع شدند-محروم ماندند(محروم و ممنوع قهری نه حکمی )
معنی مَا مَنَعَنَا: ما را منع نکرد - مانع ما نشد - ما را باز نداشت
معنی مَا نَهَاکُمَا: شما دو نفر را منع نکرد-شما دو نفر را نهی نکرد
ریشه کلمه:
منع (۱۷ بار)

معنی کلمه منع در ویکی واژه

بازداشتن، دور کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه منع

منع را گر ناپدیدار آمدند ترک واجب را روادار آمدند
جان بتو هرچند دهد منعم است تن ز تو هرچند ستاند گداست
کجا به منع کسان دل ز راه او گردد که چشم مست ز پرهیز می کند پرهیز
منع بُتان عشق فزون تر کند ناز، دلِ خون شده خون تر کند
به بند عشق چو شد پای تا سرم بسته به پند عقلم ازین کار منع نتوانند
در خانهٔ ما نیایی آری منعم بر بینوا نیاید
مکن زنهار از خلوت نشینی منع زاهد را چه سازد صورت دیوار اگر در خانه ننشیند؟