مندمج

معنی کلمه مندمج در لغت نامه دهخدا

مندمج. [ م ُ دَ م ِ ] ( ع ص ) درآینده در چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). درهم رفته و داخل شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ) : در طی آن مرثیه نامه تقریر خصال آن زبده رجال مندرج و مندمج است. ( تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 442 ).
ضد اندر ضد پنهان مندرج
آتش اندر آب سوزان مندمج.مولوی.در حال ظهور بقا، فنا به طریق علم در وی مندرج بود و در حال ظهور فنا، بقا به طریق علم مندمج. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 428 ). رجوع به اندماج شود. || پیکان گرد. ( مهذب الاسماء ): نصل مندمج ؛ پیکان گرد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه مندمج در فرهنگ معین

(مُ دَ مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) داخل شونده .

معنی کلمه مندمج در فرهنگ عمید

۱. داخل شده.
۲. درهم رفته.

معنی کلمه مندمج در فرهنگ فارسی

( اسم ) داخل شونده در آینده در چیزی

جملاتی از کاربرد کلمه مندمج

لیک در علم خویش نی در عین بود در علم مندمج کونین
هر چه اندر بسمله شد مندرج حرف با بر جمله آمدمندمج
در جان پاک اولیا سِرِّ ولایت مندرج در سِرِّ جان اولیاء ذات الهی مندمج