مندف

معنی کلمه مندف در لغت نامه دهخدا

مندف. [ م ِ دَ ] ( ع اِ ) کمان پنبه زن. ج ، منادف. ( مهذب الاسماء ). کمان نداف. مندفة. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). کمان حلاجی. کمان حلاج. مِحبَض. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه مندف در فرهنگ معین

(مِ دَ ) [ ع . ] (اِ. ) کمان حلاجی .

معنی کلمه مندف در فرهنگ فارسی

کمان حلاجی، کمان پنبه زنی
( اسم ) کمان حلاجی .

معنی کلمه مندف در ویکی واژه

کمان حلاجی.

جملاتی از کاربرد کلمه مندف

نام خداوندی عظیم. جبّار نامدار کریم، قهّار کردگار حکیم. خداوندی که رقم قلم قضاء او بهیچ آب منسوخ نگردد. جبّاری که تیر تقدیر او بسپر هیچ آفریده مندفع نشود، کریمی که فضل عمیم او در هیچ معیار نگنجد، رحیمی که احسان قدیم او هیچ میزان نسنجد. خاطر اگر چه هادی و داهی بود در لمعات انوار سبحات جلال او گمراه شود. شکر اگر چه با طول و عرض بود، در فضل و احسان و طول و امتنان او کوتاه گردد. عقل اگر چه کامل و وافر بود، در دریای علم او غریق گردد. وهم و فهم اگر چه با حدّت و فطنت بود، در انوار جلال و جمال او حریق شود.
هجو او راست گویم و نشود سخن راست مندفع بجواب
== بری کریپی ==دانشمندفیزیک‌‌تئوری و دوست و رقیب شلدون کوپر که با او در دانشگاه همکار است و تا انتهای سریال ماجراجویی های زیادی با هم دارند.
پس چون ناقه را بکشتند، آن بچه وی بگریست چنان که اشک از چشم وی روان گشته بود، و میدیدند. آن گه بچه بکوه برشد. خبر به صالح رسید که ناقه را کشتند، و قومی عذر میدادند که ما را درین گناه نیست، که بی‌خبر بودیم. صالح گفت: مگر بچه را در توانید یافتن، که اگر دریابید امید بود که عذاب وقت مندفع شود. ایشان رفتند تا بچه را دریابند. بچه بسر کوه برشد و بفرمان اللَّه کوه بالا گرفت چندان که هیچ مرغ پرنده بر سر آن نرسید، و آن بچه بر سر آن کوه بآواز آمد، بفرمان اللَّه که: این امّی؟ این امّی؟ آن گه سه بانگ کرد، و سنگ شکافته گشت، و در میان سنگ فرو شد، و ناپدید گشت. صالح گفت: همی دانید که آن سه بانگ چه اشارت بود؟ هر بانگی اشارت است بر روزی که شما را ازو عمر مانده، و پس عذاب اللَّه در رسد، و دمار از شما برآرد. اینست که اللَّه گفت: تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ.
که بر زنند به یکباره پشم و پنبه او بزخم مندفه ظلم و کینه چون نداف