مخذول

معنی کلمه مخذول در لغت نامه دهخدا

مخذول. [ م َ ] ( ع ص ) خوارکرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). خوار شده و ذلیل و منکوب. ( ناظم الاطباء ) : شغل این مخذول کفایت کرده آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367 ). به زودی بروم تا آن مخذول برانداخته آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413 ). و هارون عاصی مخذول پسر خوارزمشاه می ساخته بود که به مرو آید با لشکر بسیار. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 472 ).
نشگفت که مقهور شدآن لشکر مخذول
مقهور شود لشکر سلطان ستمکار.معزی ( دیوان ص 202 ).گر من از چشم همه خلق بیفتم سهل است
تو مپندار که مخذول ترا ناصر نیست.سعدی ( کلیات چ مصفاص 392 ).|| گذاشته شده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فرومایه و ترک شده. ( ناظم الاطباء ). || روگردان کرده شده و ناامید و نامراد و محروم و بی بهره. ( از ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مخذول در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - بی بهره ، خوار شده . ۲ - کسی که از یاری کردن به او خودداری کنند.

معنی کلمه مخذول در فرهنگ عمید

سرافکنده، خوار.

معنی کلمه مخذول در فرهنگ فارسی

( اسم ) خوار کرده شده زبون گردیده : از آن مخذولان هر که پدید آمد ناچیز شد . جمع : مخاذیل .

معنی کلمه مخذول در ویکی واژه

بی بهره، خوار شده.
کسی که از یاری کردن به او خودداری کنند.

جملاتی از کاربرد کلمه مخذول

قوله تعالی: وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ الآیة ای خداوندی که تقدیرت را معارض نیست، و تدبیرت را مناقض نیست، حکمت را مردّ نیست، و فرمانت را ردّ نیست، آنجا که امان تو نیست، روی ایمان روشن نیست، و جهد بندگی بکار نیست. یکی درنگر، جوانمردا! بحال آن مخذولان درگاه بی‌نیازی، و راندگان قهر ازلی، که چون امان حق در ایشان نرسید، و عنایت ازلی ایشان را نگرفت، ایمانشان بکار نیامد، و دریافتشان بوقت معاینه سود نداشت، و در حال حیاتشان خود بار نداد، و در نگذاشت.
همیشه تا که ز نصرت جدا بود خذلان همیشه باش تو منصور و حاسدت مخذول
زان عطا کو دهد بمقبولان نرسد شمه ‌ ای بمخذولان
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ یعنی کعبا و اصحابه. میگوید: کعب و اصحاب وی که این سخن میگویند، اللَّه بر ایشان لعنت کرد. وَ مَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً ای: من یباعد اللَّه من رحمته فهو مخذول فی دعواه، و مغلوب فی حجّته.
هم بدین سان مدبر و مخذول باشد بی خلاف کرکسی را زین سبب اندیشهٔ عصیان بود
گشت مخذول آجل و عاجل هر که از حضرت تو شد مطرود
هر که عاصی‌ گشت در تو مدبر و مخذول شد در تو عاصی‌گشتن از اِدبار و از خذلان بود
این چنین مخذول واپس مانده‌ای خانه کندهٔ دون و گردون‌رانده‌ای
اگر بر نفس نحسی دیو شد چیر برو بر خاذل و مخذول می‌خند
همیشه دوستانت شاد و خرم همیشه دشمنان مخذول و مقهور