مخدومی. [ م َ ] ( حامص )سروری. بزرگی. مخدوم بودن. فرمانروائی : سربلندان چون به مخدومی رسند خادمی خاک پست خود کنند.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 882 ).و رجوع به مخدوم معنی اول شود.
معنی کلمه مخدومی در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - منسوب به مخدوم. ۲ - عنوانی برای تعظیم مخدوم : و این کتاب را ... بیمن دولت حضرت مخدومی شهریاری از تازی با فارسی نقل کرد .
جملاتی از کاربرد کلمه مخدومی
در خدمت مخدومی شمس الحق تبریزی بشتاب که از فضلش در منزل اجلالی
سر بمخدومی آفاق نیاریم فرود زانکه از خدمت شه سلسله در گردن ماست
مگر الطاف مخدومی خداوندی شمس دین رباید مر تو را چون باد از وسواس شیطانی
چون نداری در خور مخدومیش وجهی کمال روی گرد آلود سودن بر در خدمت چه سود
مخدومی شمس دین تبریز ای جان تو رمیدهای ز بستن
کسی کو چون تو مخدومی بدست آورد در عالم هم از دون همتی باشد گر از وی ما حضر جوید
مخدومی شمس دین تبریز چون خورشیدش در این سما نی
از پرتو مخدومی شمس الحق تبریزی چون مه که ز خورشیدش شد تیره خجل واری
ز مخدومی شمس الدین تبریزی بیابد جان خلاصه نور ایمانی صفای جان اسلامی
خالقم را شده ام خادم از اخلاص چنانک که ز مخدومی مخلوق نیاید یادم