مجمز

معنی کلمه مجمز در لغت نامه دهخدا

مجمز. [ م ُ ج َم ْ م ِ ] ( ع ص ) جمازه بان. ( مهذب الاسماء ). جمازه سوار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). شتر تیزتک سوار، رسانیدن نامه و پیام سلاطین و امیران را : پیغام داد که مجمزی رسیده است از هرات با نامه سلطانی فرمانی داده است به خوبی و نیکویی. ( تاریخ بیهقی ). چون دور برفت... بنشست از دور مجمزی پیدا شد از راه امیرمحمد او را بدید و نیز برفت تا پرسد که مجمز به چه سبب آمده است... و مجمز در رسید. ( تاریخ بیهقی ). و ما به بلخ بودیم به چند دفعت مجمزان رسیدند. ( تاریخ بیهقی ). و ملکشاه به جانب پدر مجمزان متواتر می داشت. ( جهانگشای جوینی ج 2 ص 26 ).

معنی کلمه مجمز در فرهنگ معین

(مُ جَمِّ ) [ ع . ] (ص . ) شترسوار، جمازه سوار.

معنی کلمه مجمز در فرهنگ عمید

جمازه سوار.

معنی کلمه مجمز در فرهنگ فارسی

جمازه سوار
( صفت ) جمازه سوار شتر سوار : و ملکشاه بجانب پدر مجمزان متواتر میداشت.

معنی کلمه مجمز در ویکی واژه

شترسوار، جمازه سوار.

جملاتی از کاربرد کلمه مجمز

بفتح او مبشر در مبشر بنصر او مجمز در مجمز
مجمزیست بهند و مشربیست بترک مشرحیست بروم و مصنفیست بشام