لعیب

معنی کلمه لعیب در لغت نامه دهخدا

لعیب. [ ل َ ] ( ع ص ) همبازی. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). || بازیگر :
بر من آمد و آورد برفروخته شمع
چو طبع مرد نشاطی و جان مرد لعیب.عسجدی.
لعیب. [ ل َ ] ( ع اِ ) شقایق النعمان. ( فهرست مخزن الادویه ).

معنی کلمه لعیب در فرهنگ معین

(لَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - همبازی . ۲ - بازیگر.

معنی کلمه لعیب در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- همبازی . ۲- بازیگر : برمن آمد و آورد بر فروخته شمع طبع مرد نشاطی و جان مرد لعیب . ( عسجدی لغ . )
شقایق النعمان

معنی کلمه لعیب در ویکی واژه

همبازی.
بازیگر.

جملاتی از کاربرد کلمه لعیب

قالَ اخْرُجْ ای قال اللَّه لابلیس اخرج منها. این امر اهانت است نه امر تکلیف، و اگر نه امر اهانت بودی امتناع نمودی، چنان که در اسْجُدُوا لِآدَمَ کرد. قالَ اخْرُجْ مِنْها ای من الجنة، مَذْؤُماً ای مذموما معیبا بأبلغ الذم و العیب. الذام و الذیم و الذم، العیب.
استر العیب و ابذل المعروف هکذا عاده الجواد تعال
اری کلّ انسان یری عیب غیره‌ و یعمی عن العیب الّذی هو فیه‌
فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلی‌ أَنْ تَزَکَّی قرأ نافع و ابن کثیر و یعقوب: «تزکّی» بتشدید الزّای ای تتزکّی و تتطهّر من الشّرک. و قرأ الآخرون بالتّخفیف ای تسلم و تصلح. قال ابن عباس: معناه: تشهد ان لا اله الّا اللَّه. و قیل: التّزکّی طلب الزّکاء و الزّکاء النّموّ فی الخیر. و قیل هل لک میل و حاجة الی ان تصیر زاکیا طاهرا عن العیب و الدّنس بترک العصیان و الرّجوع الی اللَّه.
هر چند که ابتداء این کلمه نفی است از روی لفظ، اما از روی معنی غایت اثبات و نهایت تحقیق است، چنانک تو گویی بضرب مثل «لا اخ لی سواک و لا معین لی غیرک» این در اثبات تمامتر است از آنک گویی انت اخی و انت معینی. طریق عامه مسلمانان در توحید ایشان اینست. اما طریق اهل خصوص چنانست که حکایت کنند از آن پیر طریقت، در عموم احوال گفتی: اللَّه و لا اله الا اللَّه کمتر گفتی، سرّ آن از وی پرسیدند، جواب داد که نفی العیب حیث یستحیل العیب عیب.
با خود گفتم لا عتب قبل العیب و لا عذر بعد الشیب، بعد از پند پیری جز بند اسیری نبود که فزون از صد درنگی نیست و ورای سپیدی رنگی نه
و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت سوره خبر ابی بن کعب است از پیغامبر (ص) گفت: «هر که این سوره بر خواند، اللَّه تعالی او را بعدد هر کس که پیغامبری را افسوس داشته ده نیکی در دیوان او بنویسد. و این سوره اندر شأن کافران‌ مکه فرو آمد. ولید مغیره و امیّة خلف و اخنس شریق که بر رهگذر مصطفی (ص) و یاران می‌نشستند، چون یکی از ایشان بگذشتی از پس وی سخن ناسزا گفتندی، بلب همی‌گزیدند و بچشم و ابرو همی‌نمودند و بزبان همی‌گفتند. گهی رویاروی طعن همی‌کردند و ناسزا همی‌گفتند، گهی از پس پشت عیب همی‌جستند و افسوس همی‌داشتند. تا ربّ العزّة این سوره در شأن ایشان فرو فرستاد و بد سرانجامی ایشان بیان کرد، گفت: وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ و قیل: هو عامّ فی حقّ کلّ من هذه صفته. قال ابن عباس: الهمزة و اللّمزة معناهما واحد و هو العیّاب المشّاء بالنّمیمة، المفرّق بین الاحبّة، الباغی للبری‌ء العیب.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ، و بر قرائت یعقوب یلمزک بضم میم ای یعیبک، و اللمز العیب، اللمزة العیّاب، و اللمزة المعیب.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ تعریض در سخن آن باشد که سر بسته گویی، و نیوشنده را بی تصریح بر سر کار داری، و تفهیم کنی. و خطبة بکسر خاء زن خواستن است، و بضم خاء سخنی باشد که آن را اول و آخر بود که در پیش مراد نهی، هر مراد که باشد و هر حاجت که افتد، و اکنان آنست که در دل چیزی پنهان میداری، ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ از آنست، یقال: اکننت فی قلبی و کنت فی العیبة و الوعاء و الکم، و ما شبهها فهو مکنون، میگوید تنگیی نیست بر شما که مردانید زنان را در حال عدت بسخن سر بسته خوازائی کنید، چنانک گوئید تو از شوی در نمانی، دیگری یابی، خدای عز و جل کار تو بسازد، تو شایسته و پسندیده چون عدّت بسر آید مرا خبر کن، مرا بتو حاجت است، مرا در زن خواستن رغبت است، و آنچه بدین ماند.
و کلّ امری‌ء تخفی علیه عیوبه‌ و یبدو له العیب الّذی لاخیه‌