قواس

معنی کلمه قواس در لغت نامه دهخدا

قواس. [ ق َوْ وا ] ( ع ص ) کمان ساز. کمانگر. ( ناظم الاطباء ) : دست قواس روزگار استوای قدش را به انحنا بدل کرده بود. ( سندبادنامه ص 182 ). || کمان کش. کمان دار. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه قواس در فرهنگ معین

(قَ وّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - کمانگر، کمان - ساز. ۲ - کماندار.

معنی کلمه قواس در فرهنگ عمید

۱. کمان ساز، کمان فروش.
۲. کمان دار، کمانگیر.

معنی کلمه قواس در ویکی واژه

کمانگر، کمان - ساز.
کماندار.

جملاتی از کاربرد کلمه قواس

تا سال ۱۸۲۰م. که ژنرال کایر انگلیسی راس الخیمه را نابود و به قواسم در لنگه و لافت حمله نمود ال معین از جزیره قشم به عنوان عامل زیر دست ال بوسعید مسقط نقش قوای پشتیبان را بازی می‌نمودند.
دگر نسبت سوی امکانش اقواست وجود او اخس در رتبه وادنی است
فقیر جورکش خرج خاندان غنی است ضعیف دستخوش ظلم صاحبان قواست
از فضولی تو کمان افراشتی صنعت قواسیی بر داشتی
اگرچه ظاهرشان هست جسم هر یک را نهفته روحی باشد که نام آن تقواست
میل دنیا انفعال‌غیرت مردی مخواه زبن‌هوس‌ گر صاحب‌تقواست فاسق می‌شود
ملا حسین بعد از قتل سید سلطان به دست قواسم در سال ۱۸۰۴م. علم طغیان بر افراشت. احتمال می‌رود که او در قتل سید سلطان نقشی داشته‌است. اوبندر عباس را به اجازه والی فارس تصرف نمود و میناب را در محاصره گرفت. برای مقابله با او بدرابن سیف نایب السلطنه مسقط به همراه کاپیتان ستون رزیدنت بریتانیا به بندرعباس حمله کرده وانرا بازپس گرفته و ملا حسین را در قشم محاصره نمود. ملاحسین و متحدان قاسمی او تسلیم شدند.
گر بپرسی گوید آن تقواست این الحذر زین رهزنان راه دین
القاسمی، آل قاسمی یا خاندان القاسمی (به عربی: القواسم) از قبایل عرب منطقهٔ خلیج فارس می‌باشد، که از اوایل قرن هجدهم میلادی، به تدریج بر بیشتر سواحل شرقی خلیج فارس و بخش‌هایی از ساحل جنوبی دریای عمان مسلط شدند و تا اواخر قرن ۱۹ میلادی، بر بندر لنگه، جزایر قشم و ابوموسی حکمرانی کردند. خاندان القاسمی در قرن ۱۸ میلادی به رهبری رحمة بن مطر القاسمی، از منطقهٔ نجد در شبه‌جزیرهٔ عربستان به منطقهٔ رأس الخیمه مهاجرت کردند. ریشه نام قشم برگرفته از نام خاندان قاسمی به دلیل حاکیمت بر جزیره قشم داشتند خاندان القاسمی هم‌اکنون بر دو امارت (امیرنشین) رأس الخیمه و شارجه، در امارات متحدهٔ عربی حکومت می‌کنند.
دگر نسبت سوی امکانش اقواست وجود اواخس در رتبه و ادنی است
غرض ز انجمن و اجتماع جمع قواست چرا که قطره چو شد متصل بهم دریاست