فقاره

معنی کلمه فقاره در لغت نامه دهخدا

( فقارة ) فقارة. [ ف َ رَ ] ( ع اِ ) استخوان پشت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، فقار. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه فقاره در فرهنگ معین

(فَ ر ِ ) [ ع . فقارة ] (اِ. ) مهرة پشت .

معنی کلمه فقاره در ویکی واژه

فقارة
مهرة پشت.

جملاتی از کاربرد کلمه فقاره

به طره کرده تعبیه هزار طبله غالیه به مژه بسته عاریه برنده ذوالفقارها
و بدان که آن هشت صنف: اول فقرااند، و بمذهب شافعی فقیر آنست که هیچ چیز ندارد و راه بوجه معاش نبرد، پس اگر هیچ ندارد و کسب داند و قوّت کسب دارد در شمار فقرا نبود و او را سهم صدقات ندهند، که مصطفی علیه الصلاة و السلام گفت: لا حظ فیها لغنی و لا قوی یکتسب. و اشتقاق فقر از فقار است، تقول: فقرته، ای اصبت فقاره، و هو اصل الظّهر کما تقول: رأسته و رجلته، ای ضربت رأسه و رجله، فکانّه کسر ظهره.