معنی کلمه نبیره در لغت نامه دهخدا
چو گشتاسب روی نبیره بدید
شد از آب مژگان رخش ناپدید
بدو گفت اسفندیاری تو بس
نمانی جز او را به گیتی به کس.فردوسی.پس پشت لشکر کیومرث شاه
نبیره به پیش اندرون با سپاه.فردوسی.نیا چون شنید از نبیره سخُن
یکی رای پیرانه افکند بن.فردوسی.گر بدیدی تن چو کوه تو را
به نبرد اندرون نبیره ٔسام فرخی.برآمد مر آن شاه را روزگار
پسرْش از پس او شده شهریار
پسر نیز رفته به راه پدر
نبیره ببسته به جایش کمر.اسدی.به هر طرف که تو از حمله گرز برداری
بخیزد احسنت از تربت نبیره سام.مسعودسعد. || پسر دختر :
بدوگفت پور سیاوش رد
توئی ای پسندیده پرخرد
نبیره ی ْ سپهدار توران سپاه
که ساید همی ترگ بر چرخ ماه.فردوسی.ز مادر نبیره ی ْ شمیران شهم
ز هر گونه ای با خرد همرهم.فردوسی.و بوبکر عبداﷲ که نبیره امیر خلف بودی از سوی دختر. ( تاریخ سیستان ).
با دختر و داماد و نبیره به جهان در
میراث به بیگانه دهد هیچ مسلمان ؟ناصرخسرو.گفتا که منم امام و میراث
بستد ز نبیرگان و دختر.ناصرخسرو. || فرزند فرزند فرزند. بطن سوم. پشت سوم. ( یادداشت مؤلف ) :
چگونه نباشیم امروز شاد
که داماد ما شد نبیره ی ْ قباد.فردوسی. || فرزندزاده هرچند که دور باشد. ( یادداشت مؤلف ). نسل هرچند که دور باشد :
نبیره ی ْ سماعیل نیک اختر است
که پور براهیم پیغمبر است.فردوسی.