معنی کلمه نبس در لغت نامه دهخدا
نبس. [ ن ُب ُ ] ( ع ص ، اِ ) سخن گویندگان. ( ناظم الاطباء ) ( از المنجد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناطقون المسرعون فی حوائجهم. ( معجم متن اللغة ). || شتاب کنندگان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شتابی کنندگان. ( ناظم الاطباء ). المسرعون فی حوائجهم. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ).
نبس. [ ن َ ب َ / ن َب ْ ب َ ] ( اِ ) دخترزاده را گویند، و به این معنی با تشدید ثانی هم گفته اند. ( برهان قاطع ). نبسه. نواسه. نواسی. نپسه. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). سبط. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). دخترزاده. ( جهانگیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). پسر دختر و دختر دختر. ( ناظم الاطباء ). مبدل و مخفف نواسه است که در تکلم خراسان هست بمعنی فرزند نوه. ( فرهنگ نظام ) :
صفت ذات او همین نه بس است
که رسول خدای را نبس است.امیرخسرو ( از جهانگیری ).
نبس. [ ن ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نبساء و انبس. رجوع به نبساء و انبس شود.