نبس

معنی کلمه نبس در لغت نامه دهخدا

نبس. [ ن َ ] ( ع مص ) سخن گفتن. نُبْسة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سخن گفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). تکلم. ( از اقرب الموارد ). لب از هم گشودن به کمترین سخنی. ( از معجم متن اللغة ): نبس ؛ تحرکت شفتاه بشی ٔ، و هو اقل الکلام. ( از معجم متن اللغة ). و بیشتر به صورت نفی استعمال شود: مانبس بکلمة؛ ای ماتکلم ( از معجم متن اللغة ) ( از المنجد )؛ یک کلمه سخن نگفت. ( ناظم الاطباء ). || پنهان کردن راز. ( از اقرب الموارد ): نبس السر؛ کتمه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || سخن گفتن و شتابی کردن در آن. نبسة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سخن گفتن و شتاب کردن. ( از معجم متن اللغة ). || شتاب کردن. ( از اقرب الموارد ). جنبیدن در سخن گفتن. نبسة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || جنبیدن. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). و این اصل معنی آن است و بیشتر به صورت منفی مستعمل است ، و یا بجز به صورت منفی به کار برده نمی شود. ( از معجم متن اللغة ).
نبس. [ ن ُب ُ ] ( ع ص ، اِ ) سخن گویندگان. ( ناظم الاطباء ) ( از المنجد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناطقون المسرعون فی حوائجهم. ( معجم متن اللغة ). || شتاب کنندگان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شتابی کنندگان. ( ناظم الاطباء ). المسرعون فی حوائجهم. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ).
نبس. [ ن َ ب َ / ن َب ْ ب َ ] ( اِ ) دخترزاده را گویند، و به این معنی با تشدید ثانی هم گفته اند. ( برهان قاطع ). نبسه. نواسه. نواسی. نپسه. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). سبط. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). دخترزاده. ( جهانگیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). پسر دختر و دختر دختر. ( ناظم الاطباء ). مبدل و مخفف نواسه است که در تکلم خراسان هست بمعنی فرزند نوه. ( فرهنگ نظام ) :
صفت ذات او همین نه بس است
که رسول خدای را نبس است.امیرخسرو ( از جهانگیری ).
نبس. [ ن ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نبساء و انبس. رجوع به نبساء و انبس شود.

معنی کلمه نبس در فرهنگ معین

(نَ بَ ) (اِ. ) نک . نبسه .

معنی کلمه نبس در فرهنگ عمید

= نبسه

معنی کلمه نبس در فرهنگ فارسی

( اسم ) پسردختردختردختردخترزاده : صفت ذات اوهمین نه بس است که رسول خدای رانبس است ?
جمع نبسائ و انبس است .

معنی کلمه نبس در ویکی واژه

نگاه کنید نبسه.

جملاتی از کاربرد کلمه نبس

سحر کردی بدین گفتار شب را نبستی زین سخن تا روز لب را
شامی که طره تو میان رابه فتنه بست سنبل نبسته بود به گلشن کمر هنوز
وجود ز جهان و بهترین ز جهان چنانچه می ز عنب آید و به از عنبست
نبسته است درین رشته جز ندامت هیچ مرو ز راه به موج سراب موی کمر
کارم چنان نبسته که روز وصال یار باور کنم که دیده بر او باز کرده‌ام
در حریم وصل هم بلبل ز افغان لب نبست چون ننالم من کز آن غمخوار دور افتاده ام
انبساطی نمود با کرمت مگرش کارها دگر گردد
این تازه شاخ چند بر آید ز انبساط و این نو نهال چند ببالد باهتزاز
گر شانه پا شکسته آن زلف گشته است بال نسیم وپای صبا را نبسته اند
درین بتخانه دل با کس نبستم ولیکن از مقام خود گسستم