معنی کلمه نبرد در لغت نامه دهخدا
ببینی کنون تیغ مردان مرد
کز این پس به یادت نیاید نبرد.فردوسی.یکی مرغ پرورده ام خاک خورد
ز گیتی مرا نیست با کس نبرد.فردوسی.مرا با شما نیست جنگ و نبرد
نباید به من هیچ دل رنجه کرد.فردوسی.اندرمَیَزْد با خرد و دانش
وَاندر نبرد با هنر بازو.فرخی.اگر بر سر مرد زد در نبرد
سر و قامتش با زمین پخچ کرد.عنصری.به هند و به روم و به چین از نبرد
بکرد آن که دستان و رستم نکرد.اسدی.ز گردت مکن دور مردان مرد
که باشند ایشان حصار نبرد.اسدی.بر سر لشکر کفار به هنگام نبرد
چشم تقدیر به شمشیر علی بود قریر.ناصرخسرو.گردون نبرد ساخت به خونریز با دلم
در دیده خون دل ز نشان نبرد ماند.خاقانی.چون کنی از نطع خاک رقعه شطرنج رزم
از پس گرد نبرد چرخ شود خاکسار.خاقانی.هرگه فیلان در نبرد آمدندی لشکر اسلام به زخم تیر و زوبین حلقوم وخرطوم همه میدریدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 351 ). خیر نبیند شخص مرگ که در نبرد فنا سخت استوار است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 457 ).
ازبرای حفظ یاری و نبرد
بر ره ناایمن آید شیرمرد.مولوی.دیدیم که همچو کعبتین است نبرد
نامرد ز مرد می برد چه تْوان کرد؟پوریای ولی. || جنگ میان دو تن از آدمی و غیره. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). رزم و جنگ کردن است ، بین دو تن. ( فرهنگ خطی ) : ابرهه ملک یمن بگرفت و ملک حبشه ارباط را به پادشاهی فرستاد. ابرهه گفت حرب کنیم هر دو به نبرد و هرکه چیره گردد پادشاهی او را باشد. ( مجمل التواریخ ).