نباش

معنی کلمه نباش در لغت نامه دهخدا

نباش. [ ن َب ْ با ] ( ع ص ) صیغه مبالغه ازنبش است. رجوع به نبش شود. || کفن دزد. کفن کش. ( غیاث اللغات ) ( منتخب اللغات ) ( آنندراج ). کفن آهنج. ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). کفن دزد. شکاونه [ گورشکاونه ]. ( ناظم الاطباء ). کفن آهن. ( منتهی الارب ). آنکه نبش قبرها کند. شکّاف. قلاع. مختفی. جیاف :
به تیزچنگی نباش را همی مانی
به پنج پنج کن این گور و سود بازبجوی. سوزنی.در فلک صوت جرس زنگل نباشان است
که خروشیدنش از دخمه دارا شنوند.خاقانی.نترسم زآنکه نباش طبیعت گوربشکافد
که مهتاب شریعت را به شب کردم نگهبانش.خاقانی.

معنی کلمه نباش در فرهنگ معین

(نَ بّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - کسی که قبرها را نبش می کند. ۲ - کفن دزد.

معنی کلمه نباش در فرهنگ عمید

کسی که قبرها را نبش می کند، کفن دزد، گورشکاونه.

معنی کلمه نباش در فرهنگ فارسی

کسی که قبرهارانبش میکند، کفن دزد، گورشکافته

معنی کلمه نباش در ویکی واژه

کسی که قبرها را نبش می‌کند.
کفن دزد.

جملاتی از کاربرد کلمه نباش

ما سایه ایم سایه پیدا به خود نباشد سایه چگونه باشد بی نور آفتابی
بر پایگه خویش اگر نباشی جز رنج نبینی و جز نکالی
اگر خواهی که با تن ها نباشم نه با تن ها من تنها بیابم
در آندم جهد کن تا راز گوئی نباشی تو ابا حق بازگوئی
من چو اندر سر گیسوی تو بستم دل خویش پس مرا چاره نباشد زپریشان بودن
گر نباشد در چمن نرگس دو چشم یار من بس بود نرگس ندیده هیچ کس نرگس چنان