معنی کلمه نباتی در لغت نامه دهخدا
نباتی. [ن َ ] ( ص نسبی ) منسوب به نبات بمعنی شکر مصفای بلورین. || کنایه از شیرین است. به شیرینی نبات. شیرین چون نبات : انگور نباتی. || نام رنگی است. ( فرهنگ نظام ). به رنگ نبات. ( ناظم الاطباء ). زرد تیره کم رنگ. رجوع به نباتی رنگ شود :
شد جلوه گر آن رنگ نباتی شب مهتاب
دارد مزه این عیش که شیر است و شکر هم.؟ ( از آنندراج ).- هندوانه نباتی ؛ هندوانه زردرنگ به رنگ نبات.
نباتی. [ ن َ ] ( ص نسبی ) منسوب به نبات بمعنی گیاه. ( ناظم الاطباء ). هر چیز که نسبت به نبات داشته باشد. ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ). || از جنس نبات. گیاهی. مقابل جمادی و حیوانی.
- نفس نباتی ؛ قوه ای است که جسم را در طول و عرض و عمق بکشد و بزرگ گرداند و نفس طبیعی خادم نفس نباتی باشد [ رجوع به طبیعی شود ]. نفس نباتی را هشت خادم دیگر باشد و آن جاذبه ، ماسکه ، هاضمه ، ممیزه ، دافعه ، مصوره ، مولده و منمیه است. ( یادداشت مؤلف ).
|| ( حامص ) نبات بودن. گیاه بودن :
از حال نباتی برسیدم به ستوری
یکچند همی بودم چون مرغک بی پر.ناصرخسرو.
نباتی. [ ن ُ ] ( ص نسبی ) منسوب است به نباتة. ( از الانساب سمعانی ).
نباتی. [ ن َ ] ( اِخ ) ابوالقاسم ( سید... ). فرزند سیدمحترم اشتبینی قره داغی تبریزی ، متخلص به نباتی . از عارفان و صوفی مشربان قرن سیزدهم هجری است. او را به لهجه ترکی آذربایجانی دیوان شعر است و این دو بیت او راست :
گوشه وحدت نه عجب جایمش
سرّ نهان اوردا هویدایمش
عاشق و دیوانه لرین منزلی
رتبیه باخ عرش معلایمش.
وی به سال 1262 هَ. ق. در اشتبین وفات کرد. ( از ریحانةالادب ج 4 ص 163 از ذریعة ). و نیز رجوع به فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ص 434 و دانشمندان آذربایجان ص 370 شود.
نباتی. [ ن َ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن مفرح ، معروف به ابن الرومیة. رجوع به ابن الرومیة شود.