نای
معنی کلمه نای در لغت نامه دهخدا

نای

معنی کلمه نای در لغت نامه دهخدا

نای. ( اِمص ) فخر. مباهات. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). و نائیدن مصدر آن است ، یعنی مباهات کردن. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).
نای. ( اِ ) نیی باشد که مطربان نوازند و به عربی مزمار خوانند. ( برهان قاطع ). چوبی میان تهی که آن را می نوازند. ( آنندراج ). نی که آن را نوازند. ( غیاث اللغات ). نی نوازندگی. ( فرهنگ نظام ). نی باشد که می نوازند. ( انجمن آرا ). نی باشد که مطربان نوازند. ( ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ). ابوالصحب. ( دهار ). مزمار. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ خطی ) ( مفاتیح ) ( السامی ) ( دهار ) ( المنجد ). نقیب. شیاع. زمخر. صلبوب. قُمقُم. هیرعه. هنبوقه. ( منتهی الارب ). قصابه. ( السامی ) ( منتهی الارب ). زَمّار. ( دهار ). نی. توتک پیشه. دورای. دودک. نیچه. نی لبک.نایچ. فلوت. رجوع به نی و نیز ساز شود :
می و بربط و نای برساختند
دل از بودنیها بپرداختند.فردوسی.سخن های رستم به نای و به رود
بگفتند با پهلوانی سرود.فردوسی.همه شب ببودند با نای و رود
همی داد هر کس به خسرو درود.فردوسی.زاد همی ساز و شغل خویش همی بر
چند بری شغل نای و شغل چمانه.کسائی.خنیاگرانت فاخته و عندلیب را
بشکست نای در کف و طنبور در کنار.منوچهری.بوستان عود همی سوزد تیمار بسوز
فاخته نای همی سازد طنبور بساز.منوچهری.قمریکان نای بیاموختند
صلصلکان مشک تبت سوختند.منوچهری.با طرب دارم و مرد طرب آرایت
با سماع خوش وبا بربط و با نایت.منوچهری.چون نای بینوایم از این نای بینوا
شادی ندید هیچکس از نای بینوا.مسعودسعد.نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلندجای.مسعودسعد.در حنجرم از خروش مستور
صد نغمه زیر نای و چنگ است.انوری.لب نائیت می سراید نای
دست چنگیت می نوازد چنگ.انوری.نای است یکی مار که ده ماهی خردش
پیرامن نه چشم کند مارفسائی.خاقانی.چون نای اگر گرفته دهان داردم جهان
این دم ز راه چشم همانا برآورم.خاقانی.نای است بی زبان به لبش جان فرودمند

معنی کلمه نای در فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - نِی ، ساز بادی . ۲ - گلو، حلقوم . ۳ - لوله ای غضروفی که از گلو به پایین جلوی مری قرار دارد و هوا را به شش ها می رساند.
[ ع . نأی ] (اِ. ) دوری ، جدایی .

معنی کلمه نای در فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) لوله ای غضروفی که از گلو به پایین در جلوی مری واقع شده و هوا را به شش ها می رساند، گلو، حلقوم، قصبة الریه.
۲. (موسیقی ) [قدیمی] یکی از آلات موسیقی که با دهان نواخته می شود، نی.
* نای ترکی: (موسیقی ) [قدیمی] سرنا، کرنا.
* نای رویین: (موسیقی ) [قدیمی] کرنا.

معنی کلمه نای در فرهنگ فارسی

ده دهستان بالا ولایت بخش حومه شهرستان کاشمر استان نهم ( خراسان ) در ۱۴ کیلومتری شمال خاوری کاشمر. دارای آب و هوای معتدل است و ۶۷۴ تن سکنه دارد. محصولش غلات بادام و کشمش.
پسوندیست که بصفت پیوندد.الف - برای ساختن اسم معنی ( حاصل مصدر ) و آن بمعنی پسوند( ی ) است : تنگنا( تنگی ) تیزنا( تیزی ) درازنا( درازی ) فراخنا( فراخی ) . ب - گاه بمعنی محل و مکان بکار رود : تیزنا درازنا فراخنا.
از دهات دهستان بالا ولایت بخش حومه شهرستان کاشمر است و در ۱۴ هزار گزی شمال شرقی کاشمر و ۶ هزار گزی شمال جاده شوسه عمومی مشهد به کاشمر در دامنه معتدل هوائی واقعست و ۶۷۴ تن سکنه دارد .

معنی کلمه نای در فرهنگستان زبان و ادب

{trachea} [پزشکی] بخشی از راه هوایی بین حنجره و نایژه های اصلی

معنی کلمه نای در دانشنامه عمومی

نای ( به انگلیسی: trachea ) اندامی لوله مانند در دستگاه تنفسی است که از انتهای حنجره آغاز و به نایژه ها ختم می شود. این عضو حدود ۱۲ سانتی متر طول و ۲ سانتی متر قطر دارد. در طول نای ۱۶ تا ۲۰ قطعه غضروفی C شکل وجود دارد. نای وظیفه انتقال هوا را به درون شش ها برعهده دارد و سطح داخلی آن به وسیلهٔ بافت مطبق کاذب منشوری مژه دار پوشیده شده است.
• در جلوی نای و در قسمت بالایی، غده تیروئید و در قسمت پایین، سرخرگ بازویی سری و سیاهرگ بازویی سری چپ قرار می گیرند. شعبه های نای که در تصویر بالا مشاهده می کنید نایژه و ریه ها که بعد از نای قرار گرفته اند
نای (آلمان). نای ( به آلمانی: Ney ) یک شهر در آلمان است که در راین - هونسروک واقع شده است. نای ۳۸۳ نفر جمعیت دارد.
نای (کاشمر). نای نام روستایی از توابع بخش فرح دشت شهرستان کاشمر در استان خراسان رضوی است. این روستا در دهستان قلعه بالا قرار دارد و براساس سرشماری سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا ۷۰۸ نفر ( ۲۵۴ خانوار ) بوده است.
دلیل به کاربردن نام نای برای این روستا وجود نی های بسیار زیاد و نیستانی در گذشته بوده است. این روستا خاستگاه تمدن پنج سالهٔ نای تپه می باشد. از مشاهیری که در آثار خود از این روستا نام برده اند، می توان به مسعود سعد سلمان شاعری که سه سال را در قلعه نای گذرانده است که در اشعار خود بارها از این منطقه نام برده است. هرچند اغلب بر این باورند که زندان نای که مسعود سعد سلمان از آن نام برده است در کشور افغانستان است اما بقایای بجا مانده از زندان در منطقه ای به نام قلعه نای خود گویای این است که زندان نای همان مسعود سعد سلمان است. از جمله مناطق دیدنی که می تواند منطقه ای بکر برای گردشگری در این روستا تبدیل شود، سد کوچک نای و پایین تر از آن تهرود ( به گویش محلی: تهروی ) یک منطقه پردرخت و زیبا میان شکاف دره ای بی نظیر است و همچنین در در سه کیلومتری باختری روستا نقطه ای به نام مزار وجود دارد که ارزش معنوی دارد. همچنین روستای نای راه هایی دارد که از دل کوه می گذرد و به روستاهای نامق و تنورجه منتهی می شود. [ نیازمند منبع]
معنی کلمه نای در فرهنگ معین
معنی کلمه نای در فرهنگ عمید
معنی کلمه نای در فرهنگ فارسی
معنی کلمه نای در فرهنگستان زبان و ادب
معنی کلمه نای در دانشنامه عمومی

معنی کلمه نای در دانشنامه آزاد فارسی

نای (trachea)
لولۀ تشکیل دهندۀ راه هوایی، در جانوران دارای تنفس هوایی. در مهره داران خشکی زی، ازجمله در انسان، نای از حنجره تا بخش بالایی سینه امتداد دارد. قطر نای حدود۱.۵ سانتی متر و طول آن حدود ۱۰ سانتی متر است. این اندام بسیار محکم و ارتجاعی است و با حلقه هایی غضروفی تقویت می شود. در قسمت بالای قفسۀ سینه، نای به دو لوله تقسیم می شود: نایژه های چپ و راست که به شش ها می روند. حشرات دارای شبکه ای منشعب از لوله هایی اند که تراشه (نای) نامیده می شوند و هوا را از سوراخ های تنفسی در سطح بدن به همۀ بافت ها می رسانند. ظریف ترین شاخه های تراشه نایژک نامیده می شوند. برخی از عنکبوت ها نیز دارای تراشه اند، اما برخلاف حشرات، شش هایی آبشش مانند، معروف به شش های کتابی، دارند و برای انتقال گازها در بدن و به منظور عملکرد سیستم گردش مواد (سیستم گردش خون) از آن ها استفاده می کنند.

معنی کلمه نای در ویکی واژه

یا نی ساز بادی، نای‌رویینه‌خم، نوع جنگی نی در میدان کارزار. سپهبد بزد نای و رویینه خم ..... خروش آمد و ناله گاودم
گلو، حلقوم.
لوله‌ای غضروفی که از گلو به پایین جلوی مری قرار دارد و هوا را به شش‌ها می‌رساند.
همچنین نای نام روستائی باستانی در استان خراسان رضوی و در ۲۵ کیلومتری شرق شهر کاشمر. نای شکل دیگر واژه نی می‌باشد، گویا در گذشته در این مکان نیزاری وجود داشته‌است.
نأی
دوری، جدایی.

جملاتی از کاربرد کلمه نای

جوابش و داد و گفت احوال گردون نداند کس به جز دانای بی‌چون
گفتم ای دل آینهٔ کلی بجو رو به دریا کار بر ناید بجو