ناگرفته. [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ]( ن مف مرکب ) گرفته ناشده. آزاد. غیرمقید : بخندید و گفت ای خداوند رخش به دشت آهوی ناگرفته مبخش.فردوسی.چو من ناگرفته درآیم ز در نبرّد مراهیچ بدخواه سر.نظامی.
معنی کلمه ناگرفته در فرهنگ فارسی
( صفت ) گرفته نشده غیرمقید آزاد: بخندید و گفت : ای خداوند رخش بدشت آهوی ناگرفته مبخش . چومن ناگرفته در آیم زدر نبرد مرا هیچ بدخواه سر. ( نظامی لغ. ) مقابل گرفته .
جملاتی از کاربرد کلمه ناگرفته
«فرستاده گفت ای خداوندِ رَخش به دشت آهویِ ناگرفته مبخش!»
رنگ از جهان بیرنگ نتوان به رنگ و بو یافت منزل به خواب بیند پای حناگرفته
لوح تعلیم ناگرفته به بر همه ز اسرار لوح داده خبر
جان از تنم ربوده و دل در برم بدو آرام ناگرفته و آسوده نا شده
راست چون روشنائی خورشید زو جهان پرّ و ناگرفته جهان
زینگونه عذرها فتد اورا به جنگها تا ناگرفته ماند لختی ازین جهان
ناگرفته در او کند بریان خوک بچگان نابرآمده ناب
خود ناگرفته پند، مده پند دیگری پیکان به تیر جا کند، آنگاه بر نشان
چون به دانه داد او دل را به جان ناگرفته مر ورا بگرفته دان
بگفتم این و به کف ناگرفته خامه هنوز ز عرش یزدان در مغز من دوید فکر