ناپذیر

معنی کلمه ناپذیر در لغت نامه دهخدا

ناپذیر. [ پ َ ] ( نف مرکب ) ناپذیرنده. نپذیرنده. ناپذیرا. که قابل نیست. که نمی پذیرد. که قبول نمی کند.
ترکیب ها:
- آشتی ناپذیر. اجتناب ناپذیر. اصلاح ناپذیر.امکان ناپذیر. اندرزناپذیر. انکارناپذیر. انعکاس ناپذیر. پندناپذیر. تزلزل ناپذیر. جبران ناپذیر. خدشه ناپذیر. درمان ناپذیر. دل ناپذیر. شکست ناپذیر. صورت ناپذیر. عرض ناپذیر. عقل ناپذیر. علاج ناپذیر. غلبه ناپذیر. مرهم ناپذیر. رجوع به همین مدخل ها شود.

معنی کلمه ناپذیر در فرهنگ فارسی

( صفت ) ناپذیرندهقبول ناکننده:[ باران ازسنگ دریغ نیستوصحبت ازناپذیردریغ است.] توضیح در ترکیب بهمین معنی آید:اصلاح ناپذیر انکارناپذیر پند ناپذیر علاج ناپذیر .

جملاتی از کاربرد کلمه ناپذیر

بودم دوان چو گور بدشت فساد و فسق تا زنده و مراغه گرو بار ناپذیر
ای ز کشی ناپذیرفته سیه رویان کفر با نکورویان دین پاک طنازی مکن
به خود پیچیدگان در دل اسیرند همه دردند و درمان‌ناپذیرند
قوم دیگر ناپذیرا ترش و خام ناقصان سرمدی تم الکلام
کفن بر تن آن ز خز و حریر بر این از کهن دلق دل ناپذیر
ز ابرو کمان کرده در غمزه تیر ز خوناب حسرت شده ناپذیر
بدان پای خاتوره افکند زیر خروشید آن زشت دل‌ناپذیر
فکر من گردون مسیر از فیض اوست جوی ساحل ناپذیر از فیض اوست
تا بدانی کو حکیمست و خبیر مصلح امراض درمان‌ناپذیر
فارغ از جوش جوانی سینه اش کور و صورت ناپذیر آئینه اش