معنی کلمه ناپاکی در لغت نامه دهخدا
خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک
برخاک آن شهنشه کشور گذشتنی است.خاقانی.سری دیدم از مغز پرداخته
بسی سر به ناپاکی افراخته.نظامی.و به حقیقت ظلم و فتک و ناپاکی ایشان دولت سلطان را سبب انقطاع بود. ( جهانگشای جوینی ).
دلیر سیه نامه ای سخت دل
ز ناپاکی ابلیس از وی خجل.سعدی. || چرکینی. آلودگی. پلیدی. ( ناظم الاطباء ). پلشتی. دناست. قذارت. || بدکاری. بدعملی. ( ناظم الاطباء ). آلوده دامنی. بی عفتی : و شومی آن ناپاکی او را دریافت و علت طاعون پدید آمد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 108 ).
در ایام پدر این ناجوانمرد
ز ناپاکی به پیوندم طمع کرد.نظامی.روان گشتش از دیده بر چهره جوی
که برگرد و ناپاکی از من [ یوسف ] مجوی.سعدی ( بوستان ).|| ناصافی.( ناظم الاطباء ). || زشتی. بدی. || حیض. بی نمازی. قرء مقابل طهر. || جنابت. جنب بودن. || نجاست. نجسی. رجس.