معنی کلمه ناودان در لغت نامه دهخدا
مرغ سپید شند شد امروز ناودان
گر زابرت ( ؟ ) مرغ شد آن مرغ سرخ شند.عماره ( از لغت فرس ص 91 ).چو باران بدی ناودانی نبود
به شهر اندرون پاسبانی نبود.فردوسی.بفرمود تا ناودان ها ز بام
بکندند و شد از بدان شادکام.فردوسی.که او گربه از خانه بیرون کند
یکایک همه ناودان برکند.فردوسی.عمر تو چو آب است در نشیبی
وین آب ترا مرگ ناودان است.ناصرخسرو.هرکه از شهوات طعام بگریزد و اندر شهوت ریا افتد چنان باشد که از باران حذر کند به ناودان افتد. ( کیمیای سعادت ).
هر آن پناه که گیرد امید جز تو همی
ز پیش باران در زیر ناودان آید.مختاری.بجای باران از ابر طبع درافشان
دُرِ خوشاب چکاند ز ناودان سخن.سوزنی.سیل خون از جگر آرید سوی بام دماغ
ناودان مژه را راه گذر بگشائید.خاقانی.ناودان مژه ز بام دماغ
قطره ریز است و آرزو خضر است.خاقانی.همت کفیل تست کفاف از کسان مجوی
دریا سبیل تست نم از ناودان مخواه.خاقانی.ای تشنه ابر رحمت تو
چون من لب ناودان کعبه.خاقانی.کنون در خطرگاه جان آمدیم
ز باران سوی ناودان آمدیم.نظامی.