معنی کلمه ناو در لغت نامه دهخدا
گذشته به ناکام از آن بحر جود
روان بر دو رخ از دو چشمم دو ناو.ابن یمین. || ناودان بام خانه. ( برهان قاطع ). ممر آب که از سفال سازند و به یکدیگر وصل کنند که آب در آن جاری شود و جائی که در آن گذارندناودان گویند و آن را ناویدان نیز گویند. ( آنندراج )( انجمن آرا ). میزاب و ناودان بام خانه که آب باران از آن روان می گردد. ( ناظم الاطباء ). || رخنه. سوراخ. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). || چوبی که بدان خمیر نان را پهن می کنند. ( ناظم الاطباء ). || وادی. دره. دره ای که رودی از میان آن بگذرد. بستر رود. ( سبک شناسی بهار ج 2 ص 303 ): بادغیس خرم ترین چراخوارهای خراسان و عراق است ، قریب هزار ناو هست پرآب وعلف که هر یکی لشکری را تمام باشد. ( چهارمقاله ص 31 ). || رودخانه ای که از میان دشت یا دو کوه بگذرد. ( سبک شناسی بهار ج 2 ص 303 ). رجوع به شاهد قبلی شود. || بسته [ ظ: تشته ] چوبین. ناوه. ( اوبهی ). رجوع به ناوک و ناوه شود. || آنچه گندم بدان از دول به گلوی آسیا ریزد. ( برهان قاطع ). آنچه گندم بدان از دول در آسیا رود. ( آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از سروری ) ( از انجمن آرا ). ناوک. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). مجرائی که بدان گندم از دول به گلوی آسیا میریزد. ( ناظم الاطباء ) :
از برای دو سیر روغن گاو
معده چون آسیا گلو چون ناو.سنائی. || چوب میان خالی کرده که در بعضی مواضع آب از آن به چرخ آسیا خورد و به گردش آرد. ( برهان قاطع ). چوب کاواک که در بعضی مواضع آب از آن به تنوره ٔآسیا ریزد. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). چوب دراز میان خالی که آب از آن به چرخ آسیا میریزد و آن را به گردش می آورد. ( ناظم الاطباء ) :