معنی کلمه ناهید در لغت نامه دهخدا
بلند کیوان با اورمزد و با بهرام
ز ماه برتر خورشید و تیر با ناهید.بوشکور.به دم لشکرش ناهید و هرمز
ز پیش لشکرش بهرام و کیوان.دقیقی.ناهید چون عقاب ترا دید روز صید
گفتا درست هاروت از بند شد رها.دقیقی.که شیرژیان است هنگام رزم
به ناهید ماند همی روز بزم.فردوسی.بر او کرده پیدا نشان سپهر
ز کیوان و بهرام و ناهید و مهر.فردوسی.خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر.فردوسی.شده ناهید رخشانش پرستار
چو روز روشنش گشته شب تار.شمسی ( یوسف و زلیخا ).تا چو خورشید نباشد ناهید
چون دوپیکر نبود نجم پرن.فخری.نخستین فلک ماه را منزل است
دگر تیر را باز ناهید راست.ناصرخسرو.سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید
که خواند او را اخترشناس خنیاگر.مسعودسعد ( دیوان ص 348 ).ناهید رودساز به امید بزم تو
دارد به دست جام عصیر اندر آسمان.سوزنی.از کحل شب چو دیده ناهید شب گمار
روشن شود چو اختر صبح منورم.انوری.تیز کیوان به سبلت برجیس
... بهرام در... ناهید.انوری.بدان خدای که خورشید آسمان را داد
جوار سکْنه بهرام و حجره ناهید.انوری.کوکب ناهید باد بر در تو پرده دار
چشمه خورشید باد بر سر تو سایبان.خاقانی.ناهید دست بر سر از این غم رباب وار
نوحه کنان نَشیدسرای اندرآمده.خاقانی.حامله ست اقبال مادرزاد او
قابله ش ناهید عشرت زای باد.خاقانی.یزک داری ز لشکرگاه خورشید
عنان افکند بر برجیس و ناهید.