معنی کلمه ناهار در لغت نامه دهخدا
اگر چند سیمرغ ناهار بود
تن زال پیش اندرش خوار بود.فردوسی.و رجوع به شواهد ذیل معنی بعدی شود.
- بر ناهار بودن ؛ ناشتا بودن. ( مهذب الاسماء ).
|| گرسنه. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( صحاح الفرس ) ( انجمن آرا ). گرسنه یک روزه. ( اوبهی ). تهی شکم :
روستایی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار.دقیقی.نهادند خوان و بخندید شاه
که ناهار بودی همانا به راه.فردوسی.چو شیران ناهار و ما گرسنه
که از کوهساراندرآرد رمه.فردوسی.به نزدیک ایشان سخن خوار بود
سپاهش همه سست و ناهار بود.فردوسی.از سخای تو ناگوار گرفت
خلق را یکسر و منم ناهار.زینبی.چنان کرد هرچند سالار بود
که بد گسنه و سخت ناهار بود.اسدی.بس که ترا دل به سوی عصیان مانده ست
چون سوی طباخ چشم مردم ناهار.ناصرخسرو.یکی میزبان است کو میهمان را
دهان و شکم خشک و ناهار دارد.ناصرخسرو.سیر کند ژاژویت تا مگر
سیر کند معده ناهار خویش.ناصرخسرو.هرچه دراین سفره آب است و خاک
تیغ ناهار ترا یک چاشته.اخسیکتی. || سیرناشده. سیرناشونده :
ای ز شهوت شکم زده آهار
خبه از هیضه وز شره ناهار.سنائی. || حریص. مولع :
چو این نامه بخوانی گوش میدار
که شمشیرم به خون توست ناهار.( ویس و رامین ).