نامیه

معنی کلمه نامیه در لغت نامه دهخدا

( نامیة ) نامیة. [ ی َ ] ( اِخ ) آبی است بنی جعفربن کلاب را. ( از معجم البلدان ).
نامیة. [ ی َ ] ( ع ص ) تأنیث نامی است. بالان. بالنده. نمو کننده. رجوع به نامی شود. || ( اِ ) آفرینش خدای تعالی. منه قوله : لاتمثلوا بنامیة اﷲ؛ یعنی الخلق لأنّه ینمی. ( منتهی الارب ). خلق خداوند زیرا ایشان نمو می کنند. ( از اقرب الموارد ). نامة. خلق اﷲ. ( از معجم متن اللغة ). || ( ص ) نفس نامیه ؛ نفس نباتی. ( یادداشت مؤلف ). || قوه نامیة؛ قوتی است در جسم حیوانی و نباتی که جسم را در طول و عرض و عمق بالیدگی بخشد. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). نیروئی است که فعل و وظیفه آن نمو و افزایش می باشد و قیاس حکم می کند که نیروی مزبور را منمیه گویند، اما برای رعایت مزاوجت فعل را به سوی سبب اسناد داده و نامیه گفته اند. ( از نفائس الفنون ، از شرح مواقف ). یکی ازچهار قوه مخدومه طبیعیه ، و هی قوة تسلم ما اوصلته الغاذیه فتدخله فی اقطار البدن علی نسبة طبیعیه. ( تذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 13 ) : قوت مخدومه دو جنس است یکی تصرف اندر غذا کند که بقای شخص بر آن است و این دو نوع است یکی را قوت غاذیه گویند، دوم را قوت نامیه و قوت نامیه یعنی قوه فزاینده ، قوتی است که غذا را اندر اندامها فزاید تا هر اندامی بدان اندازه که می باید بپاید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). قوه ای در نبات و انسان که آن را از خردی به بزرگی برد و نمو و بالش و بالندگی دهد. قوه رؤیائی :
که روح نامیه این کار دارد
گل و شمشاد و سرو او مینگارد.ناصرخسرو.گفتم که هست نامیه را جای اعتدال
گفتا که هست حسیه را نامیه مقر.ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 189 ).گفتم که اعتدال نبندد هوا مزاج
گفتا ز نفس نامیه لافد همی شجر.ناصرخسرو.عجب مدار که از روح نامیه زین پس
بجای سبزه ز گل بردمد سر خفچاق.خاقانی.فارغ از آبستنیت روز و شب
نامیه عنین وطبیعت عزب.نظامی.بید لرزان و شکوفه متحیر ز چه اند
از در نامیه بازآمده با تیغ و کفن.رفیع الدین لنبانی.نامیه گردد سترون و همه ارکان
پیر شوند و یکی جوان بنماند.؟

معنی کلمه نامیه در فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . نامیة ] (اِفا. )مؤنث نامی ، قوه ای که موجب رشد و نمو می شود. ج . نوامی .

معنی کلمه نامیه در فرهنگ عمید

قوه ای که موجب رشد و نمو می شود.

معنی کلمه نامیه در فرهنگ فارسی

مونث نامی، قوهای که موجب رشدونمومیشود
۱ - (اسم ) مونث نامی بالنده نموکننده: [ این ساعت دراین فصل ...نامه زوال نامیه خواندن گیرند.] ۲ - ( اسم ) آفرینش خدای خلق خدای .۳ - نبات رستنی رویشی .یا قوت (قوه ) نامیه .یا روح نامیه .یانفس نامیه .
آبیست بنی جعفر بن کلاب را

معنی کلمه نامیه در ویکی واژه

مؤنث نامی، قوه‌ای که موجب رشد و نمو می‌شود.
نوامی.

جملاتی از کاربرد کلمه نامیه

به نفس نامیه‌ گر هیبت تو بانگ زند ز هیچ عرصه نروید گیاه تا محشر
تا که درین مهد بتحریک باد نامیه را شیر قدر پرورد
بی‌نسخهٔ حکمِ تو خیال است که یک گل تحریر کند نامیه بر شقّهٔ دیبا
نامیه عقل بتعلیم داد مرهم ناسور به تسلیم داد
به گوش نامیه در می دمید باد صبا گمان برم که ز عدل تو می گزارد پیام
شوق او در طبع من چون نامیه است اندر نبات کو زشاخ خشک بیرون آورد گلهای تر
یعنی آرایش فروردین است شاهد نامیه بنمود جمال
حدیث عارض گل درگرفت و لاله شنید به نفس نامیه برداشت این دو معنی را
ور بشیرین سخنی نامیه را نام بری هر نباتی که بروید بودش طعم شکر
واینک نگاه کن که ز اعجاز نامیه جانی دگر به پیکر اشجار بردمید