ناموسی

معنی کلمه ناموسی در لغت نامه دهخدا

ناموسی. ( ص نسبی ) منسوب به ناموس ، نام نیک و نیکنامی. ( از ناظم الاطباء ).
- بی ناموسی ؛ رسوائی. بدنامی. ( از ناظم الاطباء ). فضیحت. پاس ناموس دیگران نداشتن. به ناموس و حرم دیگران تجاوز کردن. بی عفتی. بی عفافی. بدچشمی. ناپاکی.
|| امر ناموسی ؛ کار حیثیتی و شرفی. || پردگیان. نازنینان :
کجا پای دارند با روسیان
چنین نازنینان و ناموسیان.نظامی.

معنی کلمه ناموسی در فرهنگ فارسی

(صفت ) ۱ - منسوب به ناموس .یاامرناموسی. حیثیتی شرفی .۲ - ازروی سیاست وتدبیر: [ملک رابگوکه ماراشفقت وعنایت ورعایت جانب باجهانداران دیگرمصلحتی وناموسی است الا باتوکه اعتقادی است] ۳ - ( اسم ) پردگی مستوره : کجاپای دارندباروسیان چنین نازنینان وناموسیان ? ( نظامی )

جملاتی از کاربرد کلمه ناموسی

گریزانست این ساقی از این مستانِ ناموسی اگر اوباش و قلاشی، مخور پنهان و پیدا خور
ناموسیان سرکش جبارتر ز آتش در کوی عشق گردان امروز در گدایی
چو شبنم آینه‌ام یک عرق جلا نگرفت به طاق پردهٔ ناموسی هوا ماندم
چه مرد شرم و ناموسی؟! چو مجنون فاش باید شد چنان مستور را هرگز نیابد کس به مستوری
ایا بت ناموسی لب مرا گر بوسی رها کنی سالوسی جلا کنی طاووسی
مجاز پردهٔ ناموسی حقیقت توست به هوش باش ‌که زیر لباس عریانیست
به ناموسی که گوید عقل نامی زهی فرزانه فرزند نظامی
اسما همه در پرده ناموسی انسان خود را به زبانی ‌که نشد فهم ستودند
به ناموسی قوی می‌رفت آن شاه یکی را دید خوش بنشسته در راه
خورشید اگرچه داشت ناموسی در دور تو کارهاش بر گردد