معنی کلمه نامهربان در لغت نامه دهخدا
زلفت به جادوئی ببرد هر کجا دلی است
وآنگه به چشم و ابروی نامهربان دهد.ظهیرفاریابی.با او بگو که ای مه نامهربان من
بازآ که عاشقان تو مردند از انتظار.حافظ.ترک سر در هجر آن نامهربان خواهیم کرد
تاب درد سر نداریم آنچنان خواهیم کرد.مشفقی.مرا گر ترس جان خود نبودی نام آن مه را
بت نامهربان و ظالم بی باک میکردم.مشفقی.بگویم راست ؟ پر نامهربانی
برنجی شیوه یاری ندانی.وحشی.بگو کای ماه بی مهر جفاکار
بت نامهربان شوخ دلاَّزار.وحشی.چو بیخود آید از جانی فغانی
شود نامهربانی مهربانی.وصال.مپندار این چنین نامهربانم
که رسم مهربانی را ندانم.وصال.