نام
معنی کلمه نام در لغت نامه دهخدا

نام

معنی کلمه نام در لغت نامه دهخدا

نام. ( اِ ) لفظی که بدان کسی یا چیزی را بخوانند. اسم. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) ( از فرهنگ نظام ). اسم علم چیزی. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). اسم. ( السامی ) ( دانشنامه علائی ). کلمه ای که به کار می برند در تعیین شخص یا چیزی و به تازی اسم گویند. ( ناظم الاطباء ). اسم هر کس و هر چیز که بدان شناخته شود. علم :
ای خسروی که نزد همه خسروان دهر
بر نام و نامه تو نواو فرسته شد.دقیقی.شه نیمروز است و فرزند سام
که دستانش خوانند شاهان به نام.فردوسی.سپه بر سپرها نوشتندنام
بجوشید شمشیرها در نیام.فردوسی.یکی پرهنر بود و نامش گراز
کز او یافتی شاه آرام و ناز.فردوسی.به نام و کنیتت آراسته باد
ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر.عنصری.غرض من از آوردن نام این مردمان دو چیز است. ( تاریخ بیهقی ص 245 ). هیچکس را زهره نباشد که نام خواجه به زبان آرد جز به نیکوئی. ( تاریخ بیهقی ). این دیبای خسروانی که پیش گرفته ام به نامش زربفت گردانم. ( تاریخ بیهقی ص 393 ).
زخوشّی بود مینو آباد نام
چو بگذشت از او پهلوان شادکام.اسدی.گر به صورت بشری پیشه مکن سیرت گرگ
نام محمود نه نیک آید با فعل ذمیم.ناصرخسرو.ای به خراسان در سیمرغ وار
نام تو پیدا و تن تو نهان.ناصرخسرو.چون داد کنی خود عمر تو باشی
هرچند که نامت عمر نباشد.ناصرخسرو.و به مرو مردی بود از عرب نام او عبداﷲبن عمر بوی [ به المقنع ] بگروید. ( تاریخ بخارا نرشخی ص 79 ). دیهی بود در کش نام آن دیه سونج. ( تاریخ بخارا ص 79 ).
شنو دعای مرا پس بخوان ثنای مرا
که نام محتشمان را ثنا کند معروف.ادیب صابر.معدوم شد مروت و منسوخ شد وفا
زآن هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا.عبدالواسع جبلی.لاف مردی زند حسود ولیک
نام زنگی بسی بود کافور.انوری.چون نیک نظر کنم نزیبد
چون نام تو زیوری قضا را.انوری.نام تو چو روزگار معروف
کام تو چو روزگار غالب.انوری.ترسم که چو صبر در غم تو
نام تو بسوزد از زبانم.خاقانی.آن تیر ز شست تست زیرا

معنی کلمه نام در فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) ۱ - اسم ، لفظی که برای نامیدن کسی یا چیزی به کار می رود. ۲ - شهرت ، آوازه (خوب ). مق ننگ . ۳ - کلمه ، لفظ . ۴ - صورت ظاهر. ۵ - نشان ، اثر.

معنی کلمه نام در فرهنگ عمید

۱. کلمه ای که کسی یا چیزی به آن نامیده و خوانده شود، اسم.
۲. آبرو، افتخار.
۳. (بن مضارعِ نامیدن ) = نامیدن
* نام خانوادگی: نامی مشترک میان اعضای خانوادۀ پدری، فامیلی، شهرت.

معنی کلمه نام در فرهنگ فارسی

اسم، کلمهای که کسی یاچیزی به آن نامیده شود
(اسم ) ۱ - لفظی که بدان چیزی یاشخصی را بخواننداسم :[ به مرو مردی بود از عرب نام اوعبدالله بن عمر...] ۲ - لفظ کلمه : [ هردونام بمعنی متقارب اند[ عفو] محواست و[ غفر] تعطیه .۳ - شهرت آوازه ( خوب ) مقابل ننگ : نام نیک ارطلبد از تو غریبی چه شود? تویی امروز درین شهر که نامی داری ? ( حافظ ) یانام وبانگ .شهرت و آوازه :[ گفت :ای پهلوان . بنام وبانگ دره بغرای آمدم از بسیاری صفت دره که شنیدم ...] یانام وننگ. نام و آوازه شهرت:[وعار وشنارهزیمت بی جنگ رابنام وننگ چندین ساله خویش راه داده..] یانام نیک .شهرت خوب .یابانام . ۱ - مشهور معروف : [ اگرتوقف کردمی چون روزگاردرازبر آمدی ... اثر این خاندان بانام مدروس گشتی .. ] ۲ - خطیرمهم :[ امیراورابنواخت وگفت تو خدمتهای بانام رابکاری .] یابه نام . ۱ - نامینامدار.۲ - به افتخارباسربلندی: همی گفت هر کس که مردن بنام به اززنده و چینیان شاد کام . یانام بلند.شهرت بسیار.یانام نکو. ۱ - اسمی که مردم آنرادوست داشته باشند: نامی نکو گزین که بدان چون بخوانمت در دلت شادی آید و در جانت خرمی . ( ناصرخسرولغ. ) ۲ - شهرت خوب : بنام نکوگر بمیرم رواست مرا نام باید که تن مرگ راست . ۴ - صورت مقابل معنی : این عالم مرده سوی من نام است وان عالم زنده ذات یامعنی . ( ناصرخسرو ) ۵- صورت ظاهر.یانام را.برای حفظ ظاهر: [اگرمردم ری وفاخواهندکردنام راکسی بباید گذاشتو اگر وفا نخواهند کرداگرچه بسیار مردم ایستانیده آیدچیزی نیست .] ۶- یادذکر. یانام باقی .ذکرخیر. یانام جاوید.ذکرباقی . یانام زشت .ذکربد مقابل نام باقی ذکرخیر. ۷- صفت وصف : یارب تو مرا کاویس نامم در عشق محمدی تمامم ... ( نظامی گنجینه گنجوی ص و ) یاترکیبات اسمی :نام تهی .۱ - نام خشک و خالی اسم بی معنی .۲ - آنکه فقط وجود ذهنی دارد : خرسند مشو باسم بی معنی نام تهی است زی خرد عنقا ) ( ناصرخسرولغ. ) یانام خانوادگی .سجل .یانام خدا. ۱ - در مورد تیمن و تبرک و تعظیم و تحسین بکار رود ماشائالله چشم بد دور : نام خداچه کرده ای نرگس سرمه سای را کزرگ جان گشوده ای پرده های های را. ( سالک قزوینی ) ۲- قسم بخداسوگندبخدا.یانام کوچک.نام اول هرشخص.یابه نام ایزد.یابه نام خدا( ایزد ). ( آغازمیکنم ) باسم خدای تعالی بسم الله [بنام ایزد بخشاینده بخشایشگر] یاترکیبات فعلی : به نام کسی کردن ( ساختن ) کتابی را . کتاب را باسم او اتحاف کردن :[ واجب دیدم این کتاب بنام شریف او ساختن ...] یابه نام رسیدن .شهرت یافتن معروف گشتن دارای اسم و رسم شدن : نام جویی چو خصم نان طلبی است هرکه نان جست کم رسید بنام . ( اثیراخسیکتی ) یابه نام کسی بودن .۱ - باسم اومقرربودن. ۲ - نامزد او بودن:[ وخواهری که از آن ما به نام وی استفرستاده آیدتا ما را داماد وخلیفه باشد] یاتهی نام کردن چیزی را از عالم. محوکردن آنرابی نام ونشان کردن : که شاه جهان چون جهان رام کرد ستم رازعالم تهی نام کرد. ( نظامی ) یانام بریخ زدن .۱ - محوکردن . ۲ - فراموش کردن : به ارشاه بریخ زند نام او نیارد درین کشور آرام او. ( نظامی لغ. ) یانام بریخ نبشتن ( نوشتن ) .ممنوع داشتن چیزی را . ترک کردن : لبی چون شیر با شکر سرشته ولی نام طمع بریخ نبشته . ( نظامی .گنجینه گنجوی ص ۳۵۵ ) یانام بابراندر( در ) آوردن . شهرت جهانی یافتن : یکی نامداری بد ارژنگ نام با براندر آورده از جنگ نام . یانام تهی کردن .یانام حلقه کردن حلقه بر نام کشیدن . نام کسی را از دایره اعتبار بر آوردنچه میرزایان دفترهنگام ابطال نام کسی حلقه ( دایره ) بر دور آن میکشند: هر دایره اش حلقه کند نام خرد را زنجیر که یک سطر زانشای جنون است . ( سالک قزوینی ) یانام کسی در گل افتادن . فراموش شدن نام وی :[ هرکه اوفرزندندارد او را نام نیست ونام وی درگل افتاد و کس نگوید که فلان روزپادشاهی بود.]
اسم فاعل از نم است

معنی کلمه نام در دانشنامه عمومی

نام واژه یا اصطلاحی است برای شناسایی هرچیزی و لزوماً برای یک شی واحد نیست و ممکن است به هویت و شناسایی دسته ای از اشیاء اشاره داشته باشد.
در زبان فارسی درحقیقت به اسم خاص دستور ( شخص، حیوان و شی منحصربفرد ) نام نیز گفته می شود. ( اصفهان=نام شهر ) . نام بیشتر به اسم خاص اشخاص ( کوروش بزرگ=نام یک پادشاه ) گفته می شود. اما به اسامی خاص دیگر ( خلیج فارس=نام یک آبراهه ) و … نیز نام گفته می شود. گاه نام به اسم عام ( انسان=نام نوعی موجود زنده باشعور ) نیز اشاره دارد. در این موارد با اسم مترادف است و در اصطلاح محاوره ای بجای نام از کلمه اسم و برعکس بهره گرفته می شود.
نام شخصی طبق تعریف نام، واژه یا اصطلاح است که برای هویت بخشی به یک انسان که در فرهنگ های مختلف ساختاری متفاوت دارد و در ایران متشکل از نام و نام خانوادگی می باشد. در سده بیست و یکم میلادی بیشتر کشوهای جهان غرب، دارای نام هایی با ریشه ی زبان عبری هستند. حتی در جامعه ایران نام هایی مانند میکائیل، جبرئیل، داوود، یعقوب، دانیال، بنیامین، یوسف، ابراهیم، سلیمان و اسحاق معادل واژه های مایکِل، گابریِل، دِیوید، جِیکوب، دَنیِل، بِنجامین، جوسِف، اِیبراهیم، سالومان و آیزاک در زبان انگلیسی در جوامع کشورهای آنگلوسفر هستند که هر دو وام واژه از زبان عبری محسوب می شوند. همچنین در زبان های شرق آسیا، نام محترم، نامی است که به علت سن گرایی در جوامع آن منطقه، به افراد در سن سالخوردگی داده می شود.
نام (فیلم ۱۹۸۶). نام ( به هندی: Naam ) فیلمی محصول سال ۱۹۸۶ و به کارگردانی ماهش بات است. در این فیلم بازیگرانی همچون نوتان، کومار گارو، سانجی دات، آمریتا سینگ، پونام دیلون، پارش راوال، آشوتوش گواریکر ایفای نقش کرده اند.
راوی و ویکی دو برادر هستند که به همراه مادرشان در فقر و تنگدستی زندگی میکنند. راوی در یک شرکت کار میکند و دلباخته دختری بنام سیماست. ویکی هم که کار و باری ندارد مدام مشغول دعوا و کتک کاری با اراذل اوباش است. راوی برای فرستادن ویکی به دبی برای کار ، جرم تصادف رئییسش را گردن گرفته و با پولش ویکی را راهی دبی میکند. ولی دردسر اصلی زمانی شروع می شود که مدارک ویکی جعلی از آب در آمده و او در دبی گرفتار یک باند قاچاق مواد میشود و. . .
معنی کلمه نام در فرهنگ معین

معنی کلمه نام در ویکی واژه

[nɒm]
reputazione
nome
از فارسی میانه نام از فارسی باستان ناما از زبان نیا هند و ایرانی HnaHman- از هند و اروپایی h₁nḗh₃mn̥.
اسم، لفظی که برای نامیدن کسی یا چیزی به کار می‌رود.
شهرت، آوازه (خوب)
مق ننگ.
کلمه، لفظ.
صورت ظاهر.
نشان، اثر.
نممام
کلمه‌ای که به وسیله آن چیزی یا کسی را می‌خوانند؛ اسم.
ی

جملاتی از کاربرد کلمه نام

در دست تو کارنامهٔ جود با جاه تو بارنامهٔ جم