معنی کلمه نالنده در لغت نامه دهخدا
از بلبل نالنده تر و زارترم
وز زرد گل ای نگار بیمارترم.مسعودسعد.بربط نگر آبستن و نالنده چو مریم
زاینده روحی که کند معجزه زائی.خاقانی.گامی دو سه تاختی چو مستان
نالنده تر از هزاردستان.نظامی.نالنده کبوتری چو من طاق از جفت
کز ناله او دوش نخفتیم و نخفت.؟ || نالان. مریض. بیمار. آنکه ناتندرست و نالان است :
چونکه نالنده بدو گستاخ شد
کار نالنده بدو درواخ شد. رودکی.که از تو پنیر کهن خواستم
زبان را به خواهش بیاراستم
نیاوردی و داده بودم درم
که نالنده بودم ز درد شکم.فردوسی.فرنگیس نالنده بود این زمان
به لب ناچران و به تن ناچمان.فردوسی.چو آگه گشت شاهنشه ز رامین
که سر برداشت نالنده ز بالین.( ویس و رامین ).و اراقیت در جامه خواب بخفت و گفت نالنده شده ام. ( اسکندرنامه خطی ).
نالنده اسقفی ز بر بستر پلاس
رومی لحاف زرد به پهنا برافکند.خاقانی.نالنده فراقم وزمن طبیب عاجز
درمانده اجل را درمان چگونه باشد.خاقانی.جهاندار نالنده تر شد ز دوش
ز بانگ جرس ها برآمد خروش.نظامی.چهارم پزشکی خردمند و چست
که نالندگان را کند تندرست.نظامی.