نالانی. ( حامص ) نالان شدن. نالان بودن. بیماری. علت. مرض. درد. رنجوری. مریضی. داء. ناخوشی : ما را با خودبرد و آن نواحی ضبط کرد و به ما سپرد و بازگشت به سبب نالانی و نزدیک آمدن اجل. ( تاریخ بیهقی ). پدر خداوند امروز از ضعف و نالانی چنین است که پوشیده نیست. ( تاریخ بیهقی ص 131 ). امیر گفت : مرا امسال که... آن نالانی افتاد پس از حادثه آب. ( تاریخ بیهقی ص 540 ). نالانی تو تا خبر آمد به نزد ما بر ما عیان نمود همه خویشتن اجل.سوزنی.آن نه نوش است که گویند پس از تلخی می صحت اوست پس از تلخی نالانی نوش.سوزنی.جان ترا خدای عطا داد بازما بر تو اثر نماند ز نالانی و علل.سوزنی.|| حالت و صفت نالان. رجوع به نالان شود.
معنی کلمه نالانی در فرهنگ معین
(اِمص . ) بیماری ، ناخوشی .
معنی کلمه نالانی در فرهنگ فارسی
۱ - نالان شدن نالیدن . ۲ - بیماری ناخوشی : [ پدرخداوندامروزازضعف ونالانی چنین است که پوشیده نیست ]
جملاتی از کاربرد کلمه نالانی
بیمار برخاست و نالانی از او کم شد، و پدر وی را به صحبت عمرو مسلم گردانید و آن اندیشه که میبودش اندر دل، از آن توبه کرد. وآن حدث یکی از بزرگان طریقت شد. و هوأعلم.
«و چون قصد ری کرد و بگرگان رسید و حاجب فاضل عمّ، خوارزمشاه آنجا آمد- و در دل کرده بود که ما را بری ماند و خراسان و تخت ملک نامزد محمّد باشد - رأی زد با خوارزمشاه و اعیان لشکر درین باب. و ایشان زهره نداشتند که جواب جزم دادندی و درخواستند تا به پیغام سخن گویند. و اجابت یافتند، و بسیار سخن و پیغام رفت تا قرار گرفت بر آنکه عهدی پیوستند میان ما و برادر که چون پدر گذشته شود، قصد یکدیگر نکنیم- که بهیچ حال رخصت نیافت نام ولایت عهد از ما برداشتن- پس آنکه برادر نصیب ما تمام بدهد. و برادر ما را بخراسان فرستاد و ما را با خود برد و آن نواحی ضبط کرد و بما سپرد و بازگشت بسبب نالانی و نزدیک آمدن اجل.
آنقدرها نبود بانگ جرس سینه خراش پی این قافله گویا دل نالانی هست
ای دل از چیست زار ونالانی از چه در کار خویش حیرانی
نالانی تو تا خبر آمد بنزد تو بر ما عیان نمود همی خویشتن اجل
آن نه نوش است که گویند پس از تلخی می صحت اوست پس از تلخی نالانی نوش
جان ترا خطای عطا داد باز تا بر تو اثر نماند ز نالانی و علل
دل نالانی از اسباب امکان کردهام حاصل هوس گو کاروانها جمع کن من یک جرس دارم
چو زیر و بم بدان عاشق بنالانی و گریانی که تسکین غم از عشق و نوای از زیر و بم سازد