معنی کلمه ناقه در لغت نامه دهخدا
بقای صالح و بد عمر او صد وهفتاد
خداش ناقه فرستاد از میان حجر.ناصرخسرو.کجاست ناقه وکو صالح و کجا شد هود
که ز آتش اجل اندر امل زدند شرر.ناصرخسرو.فخرت به سخن باید زیرا که بدو کرد
فخر آنکه بکرد از پی او ناقه عضبا.ناصرخسرو.نه دیر بود که برخاست آن ستوده خصال
برفت و ناقه جمازه را مهار گرفت.مسعودسعد.از خداوند دلدل و قنبر
وز خداوند ناقه و یعفور.سوزنی.ﷲ الحمد که تا حشر نمی باید بست
در قطار تعبش نیز نه ناقه نه جمل.انوری.وآن بر بسیط باغ گرازان و خوش خرام
چون بر زمین آینه گون ناقه و جمل.انوری.مرغزاری شود اکنون فلک و ابر در او
راست چونانکه تو گفتی همه ناقه ست و جمل.انوری.راهی است ورابه کعبه مجد
بی زحمت ناقه و بیابان.خاقانی.ناقه را چون ماه بر کوهان بود
نام چرخ مشتری فالش کنم.خاقانی.وز بهر محملت که فلک بود غاشیه اش
خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده.خاقانی.میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه پس پی طفلش دوان.مولوی.و چون بدین مرتبه رسید نر را جمل گویند وماده را ناقه. ( تاریخ قم ص 177 ).
در دهان ناقه خار خشک خرمای تر است.امیر علیشیر نوائی.ناقه عمرم فتاد اندر مناخ
وقت تنگ آمد شکایتها فراخ.صبای سیرجانی.- ناقه راندن ؛ حرکت دادن شتر ماده. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
در رقص رحیل ناقه میراند
برحسب فراق بیت میخواند.نظامی.- ناقه لیلی :
گرچه تن چنگ شبه ناقه لیلی است
ناله مجنون ز چنگ رام برآمد.خاقانی.چنگ بین چون ناقه لیلی وزو
بانگ مجنون هر زمان برخاسته.خاقانی.- ناقه وار ؛ بمانند ناقه. مثل ناقه :