معنی کلمه نافه در لغت نامه دهخدا
به جای خشتچه گر شصت نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت.عماره.شود در جهان چشمه آب خشک
ندارد به نافه درون بوی مشک.فردوسی.ز بس نافه مشک و چینی پرند
ز آرایش روم وز بوم هند.فردوسی.به پستانها در شود شیر خشک
نباشد بنافه درون بوی مشک.فردوسی.چو مشک بویا لیکنش نافه بود ز غژم
چو شیر صافی و پستانش بود از پاشنگ.عسجدی.شبگیر کلنگ را خروشان بینی
در دست عبیر و نافه مشک به چنگ.منوچهری.نافه مشک است هرچ آن بنگری در بوستان
دانه درّ است هرچ آن بنگری در جویبار.منوچهری.نه نافه بیارد همه آهوئی
نه عنبر فشاند همه جوذری.منوچهری.پنجاه نافه مشک. ( تاریخ بیهقی ص 296 ).
شمرده شد از نافه سیصدهزار
صد از سله زعفران شصت بار.اسدی.این گنده پیر را ز کجا عنبر
پشکی است خشک نافه تاتارش.ناصرخسرو.پاره خون بود اول که شود نافه مشک
قطره آب بود ز اول لولوی خوشاب.ناصرخسرو.نیم چو آهو کز کشور دگر بچرد
نهد معطر نافه به کشور دیگر.مسعودسعد.زآب و آتش زیان پذیرد مشک
نافه مشک را چه تر و چه خشک.سنائی.نافه شد خاک به بازار تو نشگفت که خود
ناف خلق تو بریده ست بدین سیرت و راه.اخسیکتی.ور یک نسیم خلق تو بر بیشه بگذرد
از کام شیر نافه برد آهوی تتار.انوری.نشود مشک اگر چند فراوان ماند