معنی کلمه نافع در لغت نامه دهخدا
لابد بودش عمری افزون ز همه شاهان
از اول و از آخر از نافع و از ضاری.منوچهری.دولت ضایر بگاه صلح تو نافع شود
دولت نافع بگاه خشم تو ضایر شود.منوچهری.و اوست نافع و ضار آفریننده حرکات و سکنات. ( کتاب النقض ص 444 ). || داروئی که بیماری را برطرف کندو نابود سازد. ( ناظم الاطباء ): داروی نافع؛ دوای مفید و مؤثر و بهبودبخش و معالج. || موافق. خوب. نیک. ( ناظم الاطباء ). سازگار. ملایم طبع و مزاج. || ( اصطلاح علوم عقلی و حکمت ) آنچه مطلوب بالغیر است نافع و آنچه مطلوب بالذات است خیر گویند. ( فرهنگ علوم عقلی ص 590 از شفای ابن سینا ج 2 ص 576 ).
نافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ). از اسماء خدای تعالی است به معنی آنکه می رساند نفع را به هر کس که بخواهد از مخلوقاتش. ( از اقرب الموارد ).
نافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) روستائی است به یمن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). از مخالیف یمن است. ( معجم البلدان ).
نافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) نام زندانی است بناکرده علی بن ابی طالب. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). زندانی است که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام از نی بنا کرد. ( از معجم متن اللغة ).
نافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) نام فرزندی است که از سمیه مادر زیادبن ابیه در خانه حارث بن کلده ثقفی متولد شد و او را زیاد به فرزندی قبول کرد. رجوع به تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 117 شود.
نافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن ابی نعیم. رجوع به نافع عبدالرحمن بن ابی نعیم در این لغت نامه و نیز رجوع به المصاحف ص 143 و سیرة عمربن عبدالعزیز ص 294 شود.
نافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن ازرق حنفی ، از ابطال و شجاعان عرب و رئیس فرقه ازارقه است. وی به دوران عبداﷲبن زبیر در بصره و اهواز دعوی خلافت کرد و خود را امیرالمؤمنین خواند و در یوم الدولاب به سال 65 هَ. ق. در نزدیکی اهواز کشته شد. رجوع به تاریخ گزیده ص 264 و الاعلام زرکلی ص 1094 و تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 137 و خاندان نوبختی ص 33 و الکامل ابن اثیر ج 4 ص 95 و جوالیقی ص 289 و البیان و التبیین ج 1 ص 47 و العقد الفرید ج 1 ص 171 و ج 2 صص 222-227 شود.