معنی کلمه نافر در لغت نامه دهخدا
یکی را بغایت خوش افتاده بود
دگر نافر و سرکش افتاده بود.سعدی.|| ترسنده. ( ناظم الاطباء ). || شاة نافر؛گوسپندان پراکنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || لغتی است در ناثر: شاة نافر؛ گوسپندی که لاغر شود و چون عطسه کند از بینی وی چیزی بیرون ریزد. ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) صاحب تاج العروس آرد: شاة نافر؛ لغة فی ناثر و هی التی تهزل فاذا سعلت انتثر من انفها شی ٔ. ( تاج العروس ). وبدین طریق واضح است که مؤلف منتهی الارب را در ترجمه سهوی رخ داده است و دیگران نیز از وی نقل کرده اند. || غالب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). چیره شونده. حاکم. فرمانروا. ( ناظم الاطباء ). غالب در منافرة : جوانی خردمند از فنون فضایل حظی داشت وافر و طبعی نافر. ( گلستان ). ج ، نَفر، نُفَّر.