ناصر

ناصر

معنی کلمه ناصر در لغت نامه دهخدا

ناصر. [ ص ِ ] ( ع ص ، اِ ) یاریگر. رهاننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). یاری دهنده. ( السامی ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ). یاری کننده. ( فرهنگ نظام ). نصرت کننده. مددکار.فریادرس. معین. فیروزی دهنده. رفیق. همراه. ( ناظم الاطباء ). یار. یاور. ج ، نصار. نصر. انصار :
جاودان شاد باد و در همه وقت
ناصرش ذوالجلال و الاکرام.فرخی.به طوع و طبع کند ناصر ترا یاری
به جان و تن ندهد حاسد ترا زنهار.مسعودسعد.ناصر ملت طراز،قاهر بدعت گداز
شاه خلیفه پناه ، خسرو سلطان نشان.خاقانی.حافظ اعلام شرع ناصر دین رسول
کز مدد علم اوست نصرت حزب خدا.خاقانی.چون به سخن راستی آری به جای
ناصر گفتار تو باشد خدای.نظامی.نسل ایشان نیز هم بسیار شد
نور احمد ناصر آمدیار شد.مولوی.اگر از چشم همه خلق بیفتم سهل است
تو مپندار که مخذول ترا ناصر نیست.سعدی.قائم مقام ملک سلیمان و ناصر اهل ایمان. ( گلستان ). || آب که از دور آید و مدد کند سیل ها را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ج ، نُصّار. نَصر. اَنصار. || راه گذر آب به سوی وادی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مجرای آب به سوی وادی ها. ( از اقرب الموارد ). مجرای آب به وادی. ( فرهنگ نظام ). مجری الماء الی الاودیة. ( المنجد ) ( معجم متن اللغة ). ج ، نواصر. رجوع به نواصر شود. || پشته بزرگ به درازی یک کروه و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پشته بزرگ به درازای یک میل و مانند آن. ( ناظم الاطباء ). اعظم من التلعة یکون میلا او نحوه. ( اقرب الموارد ).
ناصر. [ ص ِ ] ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ).
ناصر. [ ص ِ ] ( اِخ ) ( ... خان ) دومین از سلاطین خاندیش هند است و پس از ملک راجه به سال 801 هَ. ق. به سلطنت رسید. و تا سال 841 حکومت کرد مؤلف طبقات سلاطین اسلام آرد: «ناصرخان نخستین فرمانروای مسلم خاندیش که خود را از زیربار اطاعت سلاطین دهلی بیرون آورد مدعی رساندن نسب خویش به خلیفه ثانی عمر بود. این شخص از راه مواصلت با پادشاهان گجرات نسبت داشت و ممالک او که شامل دره ٔسفلای نهر تپتی نیز بود با خاک گجرات فقط به واسطه بیشه ای مجزا می شد و پایتخت او شهر برهان پور در نزدیکی قلعه اسیرگره بود. ( از طبقات سلاطین اسلام ص 284 ).

معنی کلمه ناصر در فرهنگ معین

(ص ) [ ع . ] (اِفا. ) یاری گر، یاری کننده . ج . نصار. انصار.

معنی کلمه ناصر در فرهنگ عمید

یاری کننده، یارویاور.

معنی کلمه ناصر در فرهنگ فارسی

لقب عبدالرحمن سوم از خلفای اموی اندلس که از ۳٠٠ تا ۳۵٠ ه.ق . سلطنت داشت .
یاری کننده، یارویاور، نصاروانصارجمع
( اسم ) ۱ - یاری کننده مددکاریاور جمع : انصارنصار. ۲ - نامی است ازنامهای خدای تعالی .
یوسف بن ایوب ملقب به صلاح الدین از امرای ایوبی است .

معنی کلمه ناصر در فرهنگ اسم ها

اسم: ناصر (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: nāser) (فارسی: ناصر) (انگلیسی: naser)
معنی: یاری کننده، از نام های پروردگار، ( در قدیم ) نصرت دهنده، ( اَعلام ) ) ناصرخسرو: [، قمری] حکیم، شاعر و نویسنده ی ایرانی، متولد قبادیان بلخ، پیشوای اسماعیلیان خراسان، مؤلف سفرنامه، که گزارش سفر هفت ساله ی او به سرزمینهای اسلامی است، جامعالحکمتین، خوانالاخوان، گشایش و رهایش، زادالمسافرین، وجه دین، ) ناصر: لقب ابوالعباس احمد، خلیفه ی عباسی [، قمری]، معاصر با محمّد خوارزمشاه و چنگیزخان مغول، ( در اعلام ) حکیم ابو معین ناصربن خسرو قبادیانی بلخی از حکما و متکلمین اسلام در قرن پنجم هجری

معنی کلمه ناصر در دانشنامه عمومی

ناصر (مصر). ناصر ( به عربی: ناصر ) یک شهر در مصر است که در استان بنی سویف واقع شده است.

معنی کلمه ناصر در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَاصِرَ: یاری دهنده
معنی مَوْلَاکُمْ: ناصر و یاری کننده و پشتیبان شما که عهده دار همه ی امور مربوط به شما است - مولای شما -سرپرست و صاحب اختیارشما (کلمه مولی به معنای ناصر و یاری کننده است ، و لیکن نه هر ناصر بلکه ناصری که تمامی امور منصور به عهده او است چون کلمه مولی از ماده ولایت است ک...
معنی مَوْلَانَا: ناصر و یاری کننده و پشتیبان ما که عهده دار همه ی امور مربوط به ما است - مولای ما -سرپرست و صاحب اختیارما (کلمه مولی به معنای ناصر و یاری کننده است ، و لیکن نه هر ناصر بلکه ناصری که تمامی امور منصور به عهده او است چون کلمه مولی از ماده ولایت است که به...
معنی مَوْلَاهُ: ناصر و یاری کننده و پشتیبانش که عهده دار همه ی امور مربوط به اواست - مولای او -سرپرست و صاحب اختیاراو (کلمه مولی به معنای ناصر و یاری کننده است ، و لیکن نه هر ناصر بلکه ناصری که تمامی امور منصور به عهده او است چون کلمه مولی از ماده ولایت است که به مع...
معنی مَوْلَاهُمُ: ناصر و یاری کننده و پشتیبانشان که عهده دار همه ی امور مربوط به ایشان است - مولای آنها -سرپرست و صاحب اختیارآنها (کلمه مولی به معنای ناصر و یاری کننده است ، و لیکن نه هر ناصر بلکه ناصری که تمامی امور منصور به عهده او است چون کلمه مولی از ماده ولایت اس...
معنی مَوْلَیٰ: ناصر و یاری کننده و پشتیبانی که عهده دار همه ی امور مربوط به یاری شونده است - مولا-سرپرست و صاحب اختیار - کسی که سرپرست و صاحب اختیار دارد(کلمه مولی به معنای ناصر و یاری کننده است ، و لیکن نه هر ناصر بلکه ناصری که تمامی امور منصور به عهده او است چون ...
ریشه کلمه:
نصر (۱۴۳ بار)
[ویکی اهل البیت] ناصر(خلیفه عباسی). ابوالعباس احمد بن مستضی ء، ملقب به الناصرالدین الله بنا به سفارش و وصیت پدرش بر تخت خلافت نشست. او سی و پنجمین خلیفه عباسی است. او در مذهب، از خود تعصب نشان می داد و به نوسازی و پدیدآوردن بناهایی چون مسجد، مدرسه و کاروانسرا توجه فراوان داشت. ناصر در سال 622ق/1225م، بیمار شد و چشم از جهان فروبست. وی مدت 46 سال خلافت کرد.
ناصر خلیفه چون یارای پایداری با او را نداشت، برای دوام دولت خود از هیچ کاری رویگردان نبود. در نتیجه با غوریان وارد مذاکره شده، آنها را علیه خوارزمشاهیان تحریک می کرد همچنین احتمال اثبات نشده ای وجود دارد که وی مغول را به دشمنی و یورش به کشورهای خوارزمشاهی برانگیخته باشد. در صورت پذیرش این احتمال تحریک این خلیفه را باید یکی از انگیزه های یورش مغول به ایران دانست.
شیخ از ویژگی های آل عباس و وصف ناصر، سخنانی ایراد و اضافه کرد که یورش به آل عباس شوم است و با آوردن احادیث و اخبار، یادآور شد که این گفته اش بی ارزش نیست.
خوارزمشاه خواسته او را رد کرده، پاسخ هایی درشت داد و گفت: سیدی از اهل بیت به جای آنها خواهم نشاند که دارای اخلاق و سرشتی نیک باشد.
عاقبت نماینده با ناامیدی و بدون کسب پیروزی به دربار خلیفه بازگشت و خلیفه به ناچار درصدد جلوگیری از تهاجم خوارزمشاه شد، ولی خوارزمشاه به جهت سرمای سخت از حلوان جلوتر نرفت و این کار را به سال دیگر واگذار کرد.
در سال بعد به سبب یورش مغول به شرق ایران (قلمرو خوارزمشاهی)، اوضاع به طور کامل دگرگون شد و خلیفه رهایی یافت.

معنی کلمه ناصر در ویکی واژه

از ریشه فعل نصر
یاور،یاریگر
یاری گر، یاری کننده.
نصار. انصار.

جملاتی از کاربرد کلمه ناصر

ناصر ویست دین خدای و رسول را نصرت بجز ورا بجهان کی بود روا
بر وی سوار باد ابونصری کز دین پاک ناصر دین باشد
نصرت اندر آبگون پولاد تست ناصر این آبگون پولاد باش
چون ناصر مستان ز خود رسته تو باشی منصور توان بودن و بردار توان بود
کشورگشای ناصردین شه که تیغ او گفتا به چرخ هیچ به کارم نیامدی
در مرتبه ای سید در مرتبه ای بنده در مرتبه ای ناصر در مرتبه ای منصور
واندرین نطعم بر ناصر بن خسرو تاختن باید چون گاه قمار آید
ظل یزدان ناصرالدین شه که در هر بامداد کسب نور از رأی وی مهر جهان آرا کند
در نینوا به نصرت دین نبی نبود افواج ناصری سپه صف شکن دریغ
نظام فضل و هنر یوسف بن ناصر دین بزرگوار پسر زان بزرگوار پدر