معنی کلمه ناصح در لغت نامه دهخدا
ناصحی کان ترابد آموزد
نیست ناصح که از عدو بتر است.ظهیر.ناصحان گفتند از حد مگذران
مرکب استیزه راچندین مران.مولوی.دانند عاقلان که مجانین عشق را
پروای پند ناصح و قول ادیب نیست.سعدی.پدر گفت ای پسر به مجرد این خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن. ( گلستان ). ملک را پند وزیر ناصح موافق طبع نیامد. ( گلستان ).
|| مشفق. دلسوز. خیرخواه. یکدل. دوست مخلص . مقابل حاسد :
دو چیز دار برای دو تن نهاده مقیم
ز بهر ناصح تخت وز بهر حاسد دار.فرخی.کاتبت را گو نویس و خازنت را گو بسنج
ناصحت را گو گزار و حاسدت را گو گداز.منوچهری.چنان نمودی که وی امروز ناصح تر و مشفق تر بندگانست. ( تاریخ بیهقی ).
ناصح ناصح تو برجیس است
حاسد حاسد تو کیوانست.مسعودسعد.با حاسد تو دولت چون آب و روغن است
با ناصح تو ساخته چون زیر با بم است.سوزنی.هستند ناصحانت ز ناز و نعم غنی
چونانکه حاسدانت ز بار نقم غمی.سوزنی.چو باد ناصح قدرش برآمده به فلک
چو آب حاسد جاهش فروشده به زمین.عوفی.پدیدار است عدل و ظلم پنهان
مخالف اندک و ناصح فراوان.قمری ( از ترجمان البلاغه ).|| خالص از عسل و هر چیز دیگر. ( معجم متن اللغة ). الخالص من العسل و غیره. ( اقرب الموارد ). انگبین بی آمیغ.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). خالص. بی غش. || پاکیزه. نقی. صافی. مصفا. غیرمغشوش : رجل ناصح الجیب ؛ مرد صاف دل. ( منتهی الارب ). هو ناصح القلب نقی القلب و ناصح الجیب ؛ نقی الصدر لاغش فیه. ( معجم متن اللغة ). || خیاط. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). درزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).