ناشنیده

معنی کلمه ناشنیده در لغت نامه دهخدا

ناشنیده. [ ش ِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) شنیده ناشده. ( ناظم الاطباء ). نشنیده. نشنفته :
خبر زآنچه بگذشت یا بود خواست
ز کس ناشنیده همه گفت راست.اسدی.قصه ناشنیده او داند
نامه نانبشته او خواند.نظامی.نادیده بداند و ناشنیده برخواند. ( سندبادنامه ص 241 ).
از بس شنیده ام سخن ناشنیدنی
گویی شنیده ام سخن ناشنیده را.صائب.فسانه ام به تو معلوم کی شود که ترا
هنوز حرفی از آن ناشنیده خواب گرفت.آهی جغتائی.

معنی کلمه ناشنیده در فرهنگ فارسی

(صفت ) آنچه که شنیده نشدهمقابل شنیده .

جملاتی از کاربرد کلمه ناشنیده

ناشنیده هر چه علمی هست و باشد داند او جبرئیلش هر شبی گوئی همی تلقین کند
چون نالهٔ ما به گوشت آمد آن را مشمار ناشنیده
غم کشته و رنج دیده خواهم مردن ناگفته و ناشنیده خواهم مردن
بدین صورت، پیام مهمی که به قول خود مایکل در «ترانهٔ زمین» نهفته بود، بر اثر جنجالی که رسانه‌ها و روزنامه‌ها درست کردند، ناشنیده باقی ماند.
ورق نانوشته می‌خوانی سخن ناشنیده می‌دانی
من ناشنیده گویم از خویشتن چو ابر چون کوه نیستم که بود لفظ او صدا
رازهای ناشنیده گوش دار لیک در گفتن زبان خاموش دار
خیز بهار خون‌جگر جانب بوستان گذر تا ز هزار بشنوی قصهٔ ناشنیده را
ز حرف وصل بتان آنچه گفته ایم به دل شنیده و ز کرم کرده ناشنیده خدا
کُشتهٔ غمزهٔ تو شد حافظِ ناشنیده پند تیغ سزاست هر که را دَرد سخن نمی‌کند
شنیده کرد بر خود ناشنیده به مردی داشت دل را آرمیده