ناشمرده

معنی کلمه ناشمرده در لغت نامه دهخدا

ناشمرده.[ ش ِ / ش ُ م ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) شمرده ناشده. بی حساب. نامعدود. که نتوان شمرد از بسیاری :
همان کنجد ناشمرده فشاند
کزین بیش خواهم سپه بر تو راند.نظامی.مشمر گام گام همچو زنان
منزل ناشمرده باید شد.عطار.

معنی کلمه ناشمرده در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - شمرده نشده .۲ - بی حساب نامعدود مقابل شمرده .

جملاتی از کاربرد کلمه ناشمرده

جماعتی که نفس ناشمرده خرج کنند ز خرده گیری روز شمار بیخبرند
سپهدار کو ناشمرده سپاه ستاره شمارد همی گرد ماه
براقش چند گامی ناشمرده همه نُه باره ی گردون سپرده
مَشمُر زِ عمرِ خود، نَفَسِ ناشمرده را دفتر مَساز، این وَرَقِ بادبُرده را
به دم ناشمرده زنده شویم اندر آن دم که بی‌شمار خوریم
مشمر ز عمر خود نفس ناشمرده را دفتر مساز این ورق باد برده را
ما را ز شمرده گشت معلوم آن چیز که هست ناشمرده
از سبحه گر مراد نه تکبیر ذکر اوست گر عقد گوهرست یقین ناشمرده به
دخل تو گرچه جز نفسی چند بیش نیست خرجت ز کیسه نفس ناشمرده است
همان کنجد ناشمرده فشاند کزین بیش خواهم سپه بر تو راند