ناشایستگی

معنی کلمه ناشایستگی در لغت نامه دهخدا

ناشایستگی. [ ی ِ ت َ / ت ِ ] ( حامص مرکب ) عدم لیاقت. ( ناظم الاطباء ). ناسزاواری.نالایقی. بی لیاقتی. عدم کفایت. لایق نبودن. نااهلی.

معنی کلمه ناشایستگی در فرهنگ فارسی

نالایقی بی لیاقتی .

جملاتی از کاربرد کلمه ناشایستگی

نکرده طعنه ناشایستگی شان که می دانست نادانستگی شان
هر سر بی مغز درخورد کلاه فقر نیست من زناشایستگی با افسر زر ساختم
دو بنده را مثل زد: یکی آشنا، یکی بیگانه. گفتا مثل ایشان چون دو درختست: یکی شیرین، یکی تلخ. تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد، تلخ را جرمی نبود که تلخ آمد، شیرین را هنری نبود که شیرین آمد. لکن این تخم بر سبیل شایستگی افکندند و آن تخم بر سبیل ناشایستگی، پس کار نه بآنست که از کسی کسل آید و از کسی عمل، کار آن دارد که تا شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در جوارست و خار را چه حاصل از آن کش بوی گل در کنارست.
کفر و ایمان را ز من عارست قدسی، چون کنم گر ز ناشایستگی بر من مرا تاوان کنند
ز ناشایستگی در آستینم می شود پنهان گل خورشید اگر از بهر آن دستار می چینم
اگر سرو سهی باشم، ز ناشایستگی خود را به آن شمشاد قامت، باب همدوشی نمی دانم