ناسپاسی. [ س ِ ] ( حامص مرکب ) ناشکری. نمک بحرامی. بی وفائی. ( ناظم الاطباء ). کفر. کفران. کفران نعمت. کافرنعمتی. نمک ناشناسی. نمک کوری. بطر : دگر آنکه مغزش بود پرخرد سوی ناسپاسی دلش ننگرد.فردوسی.هرآنکس که او راه یزدان گزید سر از ناسپاسی بباید کشید.فردوسی.از او گر پذیری بافزون شود دل از ناسپاسی پر از خون شود.فردوسی.وفاداری کن و نعمت شناسی که بدفرجامی آرد ناسپاسی.سعدی.دوام دولت اندر حق شناسی است زوال نعمت اندر ناسپاسی است.؟ناسپاسی به فعل کافور است کآن همه بوی مشک برباید.؟
معنی کلمه ناسپاسی در فرهنگ عمید
ناشکری، حق ناشناسی.
معنی کلمه ناسپاسی در فرهنگ فارسی
ناشکری حق ناشناسی .
جملاتی از کاربرد کلمه ناسپاسی
بود بس ناروا در ناز و نعمت ناسپاسیها چه سان هرگز روا دارد خدا این ناروایی را
خوش آن روزگاران که بی سپاس خامه و نامه ساز آمیزش و دیداری بود و بی پاس آشنا و هراس بیگانه راز گفت و گزاری. روان از بند هر اندیشه جز پیوند دوست رستگی ها داشت و با هر پیشه که دلخواه اوست بستگی ها. از گفت رنگینش بزم یاران بهشتی همه بهار بود و آورده خوی و پرورده نهادش انجمن را دریائی گوهر خیز و سپهری اختر نگار داشت. ندانم چه ناسپاسی خواست که آمیز یکدست و آویز پیوست ما به دستی که دیده و دانند در پای رفت واین خوان جان گوار که بهشتی خورش بود و فرشتی جان را پرورش، ترکتاز سپهرش یغما ساخت. راستی را بیش از این بر رنج شکیب آرامش نتوانم و از هر مایه شادی جز با سرکار دوست زیستن و رفتن و گفتن و شنفتن رامش ندانم. گروهی مردم از دیدار به پندار ساخته اند و از خورشید به سایه پرداخته، شعر:
نگوید چنین مردم سالخورد به گرد در ناسپاسی مگرد
نباید ناسپاسی کرد زین سان که زود از کار خود گردی پشیمان
همان ریزند خار از ناسپاسیها به چشم من به مژگان گرچه از راه عزیزان خار میچینم
حقیقت حق تعالی میشناسی بقدر خویش اینجا ناسپاسی
گر گویی میشناسم لاف بزرگ و دعوی ور گویی من چه دانم کفر است و ناسپاسی
پیش ازین از ناسپاسی میگداخت قدر آن کز پیش بود اکنون شناخت
هر که خورسند نباشد به جفاهای حبیب ناسپاسیست که شکر نعم او نکند
بدان حلیم که برروی ما نمیآرد به ناسپاسی چندانکه میکنیم اقرار