معنی کلمه ناسره در لغت نامه دهخدا
بس دوزخی است خصمش از آن سرخ رو شده ست
کآتش بزر ناسره گونا برافکند.خاقانی.کآنهمه ناموس و نام چون درم ناسره
روی طلاکرده داشت هیچ نبودش عیار.سعدی.یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود.حافظ.- فعل ناسره ؛ عمل نادرست ، ناصواب ، مقابل عمل خالص :
گیرم کز زرق رسیدی برزق
نایدت از ناسره افعال عار.ناصرخسرو.|| مجازاً،به معنی سخن بد. ( آنندراج ). || هر چیزی که به اشکال سرانجامد. ( ناظم الاطباء ).
ناسره. [ س َ رَ ] ( از ع ، اِ ) مأخوذ از ناشرة تازی ، به معنی کشت زار. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).